تولد دوباره اسلام در نگاهی سریع بر فراز یک قرن
آنچه در ذیل آمده متن پیام حجت الاسلام سید احمد خمینی است که در پی ارتحال ملکوتی حضرت امام خمینی(س) صادر شده است:
زمان: 14 خرداد 1368
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اناللّه و انّا الیه راجعون[1]
یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک
راضیة مرضیة فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى[2]
روح بلند پیشواى مسلمانان و رهبر آزادگان، حضرت امام خمینى به ملکوت اعلا پیوست و دل مالامال از عشق به خدا و بندگان رنج کشیده صالحش از تپش ایستاد. اما دلهاى دردمندى که لبریز از عشق به خمینى است تا ابد خواهد تپید و خورشید رهبرى امام تابناکتر از گذشته در عالم و آدم خواهد تابید.
خدایا، اگر اینک بندۀ عاشق تو در جوار رحمت متعالى ات مأوا گرفته است و توفان عشق دل دریایى اش بر کرانۀ غربت به اطمینان و سکون رسیده است، اما تو خود مى دانى که این مصیبت عظمى توفان غم ارتحال پیامبر عظیم الشأن اسلام را در دلها برپاکرده است و مصیبتى اینچنین با عظمت را تنها لطف تو مى تواند تسلى بخش باشد.
خدایا، به جان و اصل امامى که شهامت و شهادت و عزت و سربلندى را در سیاهترین دوره حاکمیت استکبار به امت مظلوم بخشید. به دل دردمند بندگان خوبت که حق رهبرى امام بزرگ خویش را بخوبى ادا کرده و مى کنند، صبر و صلابت عنایت فرما. خمینى، روح خدا بود در کالبد زمان و روح خدا جاودانه است و این سنت تغییرناپذیر ربوبى است که مردان بزرگ که مظهر حقیقت نابند چون درگذرند خورشید وجودشان در افقى بالاتر بر آسمان جان انسانهاى حقیقت جو طلوع خواهد کرد؛ و اندیشه و آرمانشان سلسله جنبان تاریخ خواهد شد.
شباهنگان کوردل که چشم دیدن خورشید را ندارند در عالم سیاه ذهن خویش انتظار غیبت آفتاب امام را مى کشیدند؛ اما اینک نوید مرگ همیشگى خویش را در قیامت سهمگین حضور مردمى خواهند دید که زندگى شرافتمند خود را وامدار رهبرى جانبخش خمینى بزرگند و عشق متقابل امام امت که بزرگترین حماسه دوران را آفرید ضامن تدافع راه و آرمان بلند امام تا ظهور حضرت مهدى ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف - خواهد بود و امت استوار دعاى همیشگى خود را در ماندگارى انقلاب بزرگ اسلامى که حاصل عمر پربرکت امام خمینى بود، به وضوح مستجاب مى بیند.
تپش قلب امام اینک در قیام اوج گیرنده و مهارناپذیر مستضعفان موحد و محرومان عدالتخواه علیه مستکبران ستمگر زمان تداوم خواهد یافت. مستضعفان تازیانه خورده اى که امام ما یک لحظه از فکر آنان نیاسود و محرومانى که کرامت سرکوب شده خود را در صلابت نهیب امام خویش بر سر کاخهاى کفر و بیداد بازیافتند آفتاب وجود پربرکت امام براى همیشه از آیینه اسلام ناب محمدى ـ صلى اللّه علیه و آله و سلم ـ که امام خمینى آگاهترین و شجاعترین بیانگر آن بود بر قلب تاریخ خواهد تابید و ابرهاى تردید و زبونى را از آسمان دل پابرهنگان زمین خواهد زدود و جنگ همیشگى میان فقیر و غنى و اسلام و کفر و عدالت و بیداد را گرم و شورانگیز نگاه خواهد داشت.
رهبرى امام خمینى از کانون جوشان حوزه هاى علوم اسلامى تداوم خواهد یافت و عارفان و حکیمان و فقیهانى که سینه شان گنجینۀ وحى خداست و اسلام را به عنوان دین انسان در همه مکانها و زمانها عرضه خواهند داشت و زنگار خرافه و تحجر را از چهره مقدس حوزه ها پاک خواهند کرد، ضامن جاودانگى اندیشه بلند امامند.
راه و اندیشۀ امام در چهرۀ مظلوم جمهورى اسلامى که امروز کانون حقیقت اسلام و پایگاه شکست ناپذیر مبارزه علیه کفر و نفاق و اسلام امریکایى خواهد بود با شکوه فزاینده ادامه خواهد یافت.
امروز پیکر رشید بسیج مستضعفان که مردمى ترین ارتش توحید در سراسر تاریخ است، به بلنداى تاریخ انقلاب توحیدى انسان در برابر امواج توطئه هاى دشمنان امام و اسلام ایستاده است و دو بازوى توانمند مسلح امت، یعنى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و ارتش سرفراز اسلام که از حمایت و عنایت مداوم امام خویش قوت و سربلندى جاودانى یافته اند؛ ضامن تداوم رهبرى خمینى و امتداد خط روشن او تا ظهور بقیة اللّه الاعظم ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ خواهند بود.
دشمنان سیاهدل که مرگ خود را در حیات امام مى دیدند گرچه غافل از حیات جاودانه امام از تهدید و توطئه دست نخواهند کشید، اما مطمئن باشند که با وجود امتى بیدار که پروردۀ دست سخاوتمند امام خمینى است، سیاه بختى خود را در ادامه حیات رهبرى امام همیشه زنده امت خواهند آزمود.
هنگامى امام از میان امت رخت برمى بندد که وجود مقدسش در جریان انقلاب جهانى اسلام امتداد یافته است. انقلابى که از مرزهاى ایران شهیدپرور فراتر رفته است و نه تنها در فلسطین اشغالى و لبنان و افغانستان و دیگر سرزمینهاى اسلامى که در کانونهاى سلطه کفر جهانى چون: انگلستان، ناقوس مرگ استکبار بویژه شیطان بزرگ را به صدا درآورده است.
کاروانسالار انقلاب اسلامى که عهد خویش را با خداى خویش به پایان برده است پیشاپیش کاروان بلند شهیدان انقلاب در پیشگاه حضرت حق با سربلندى ایستاده است و شاهد ادامه نهضت شکست ناپذیر اسلامى است که از 15 خرداد 1342 به رهبرى خود او آغاز شد و تا قیام حضرت حجت ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ ادامه خواهد یافت و همچنان امت را به برادرى و وحدت پیرامون اهداف و مصالح انقلاب اسلامى و تسلیم ناپذیرى در برابر فشارها و توطئه هاى دشمنان فرا مى خواند و از امت رهبرى جز پاسدارى از اسلام و انقلاب اسلامى نمى طلبد.
در پایان، این مصیبت عظمى را به پیشگاه ولى اللّه الاعظم، حضرت حجت بن الحسن العسکرى ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ و به مردم بزرگوار و قهرمان پرور ایران و همه مسلمانان و مستضعفان جهان تسلیت مى گویم و از خداوند بزرگ مسألت مى کنم که همه ما را در پاسدارى از اندیشه هاى والاى امام و ادامه راه او موفق بدارد.
احمد خمینى
منبع: مجموعه آثار یادگار امام، ج1، صص 265- 267

آیت الله خمینی
.... اما جز یک تن - یعنی به استثناء آیت الله خمینی (ره) که خود پیشتاز مبارزه ضد اسرائیلی است – هم دردی لفظی مراجع خویش را هم نمی شنویم.
مجموعه آثار 2 ص 179
...... چنانکه می دانیم ؛ کار شخصیتهایی چون سید جمال ، میرزای شیرازی ،
طباطبایی ، بهبهانی ، ثقه الاسلام ، مدرس ، میرزای کوچک خان ، خیابانی و امروز ، طالقانی و حتی آیت الله خمینی که مرجع بزرگ عصر ما هستند نماینده روح حاکم بر حوزه نیست و این است که انان در حرکت و دعوت خویش در میان توده و روشنفکران و نسل جوان یاران بیشتری می یایند تا در داخل حوزه و از میان همقطاران خویش ؛ .........
م آثار 27 ص 245
روحانیت شیعه متأسفانه آثار نهضت سلفی نه در زمینه سیاسی، که بیدارگری فکری و بسیج و تحریک تودهها علیه استعمار و در مسیر انقلاب اجتماعی و مترقی باشد، و نیز آثار اصلاح فکری وتکان و تپش اعتقادی و رشد ذهنی و خودآگاهی ایدئولوژیک و عقلیگری و علمی شدن بینش مذهبی، هیچ کدام در ایران دامنه نیافت، هرچند در خارج از ایران سیر تحول و تکامل خویش را به طور مستمر طی کرد؛ و این بود که آنچه باید در اواخر قرن نوزدهم میداشتیم و بدان میرسیدیم، بیش از نیم قرن به تعویق افتاد؛ یعنی پس از جنگ بینالملل دوم یا بعد از شهریور ۲۰ آغاز کردیم. هرچند هیچگاه جامعه شیعه و حوزه روحانیت شیعه از تکان و از جنبش و از حرکتهای انقلابی خالی نبوده است، اما نه به عنوان یک جریان عمیق و دامنهداری که در مسیر حرکت فکری متن حوزه باشد، بلکه به عنوان قیام، اعتراض و ظهور روحهای انقلابی و شخصیتهای پارسا، آگاه و دلیری که به خاطر وفادار ماندن به ارزشهای انسانی و پاسداری از حرمت و عزت اسلام و مسلمین، گاهبهگاه در برابر استبداد، فساد و توطئههای استعماری قیام میکردهاند، و از اینگونه است قیامهایی که از زمان میرزای شیرازی تا اکنون، آیتالله خمینی، شاهد آن بودهایم. اما چنانکه میدانیم، کار شخصیتهایی چون سید جمال، میرزای شیرازی، طباطبائی، بهبهانی، ثقهالاسلام،مدرس،میرزاکوچکخان، خیابانی و امروز طالقانی و حتی آیتالله خمینی- که مرجع بزرگ عصر ما هستند- نماینده روح حاکم بر حوزه نیست و این است که آنان در حرکت و دعوت خویش در میان توده و روشنفکران و نسل جوان یاران بیشتری مییابند تا در داخل حوزه و از میان همقطاران خویش؛ و چه بسا که این قیامها موقعیت روحانی آنان را تضعیف میکند، و سرنوشت آیتالله نائینی که به دفاع از مشروطه برخاست و شانس مرجعیتش را فدای آن کرد، نمونهاش! این شخصیتها در طول این صد سال گرچه درخشانترین چهرههای برجسته روحانیت شیعه به شمار میآیند و قدرت و اثرگذاری کارشان را از ایمان مذهبی و مقام روحانی خویش میگیرند، و اساساً قیامشان، حتی در تحریم ضداستعماری تنباکو و یا در مبارزات ضداستبدادی مشروطه، یک قیام اسلامی و بر اساس مسئولیت دینیشان استوار بوده است، در عین حال، با همه عمق و عظمت و تأثیری که گاه کارشان پیدا میکرده، و نهضتی را که آغاز میکردهاند یک نهضت دینی به شمار میرفته است، هرگز با یک جهانبینی نوین اسلامی و اصلاح فکری و مکتب خاص ایدئولوژیک همراه نبوده است تا آنان را از دیگر مکتبهای فکری رایج ممتاز سازد، و غالباً نموداری از هوشیاری سیاسی رهبر و دلیری و ایمان و تقوای او بوده نه نماینده یک مکتب فکری نوین. این است که ما نهضتهای سیاسی اسلامی بسیار داریم، اما نهضت فکری جدیدی نداشتهایم، بطوریکه حتی در مشروطه که یک انقلاب عمیق اجتماعی همراه با فرهنگ، فکر و ادبیات انقلابی و سیاسی و اجتماعی خاص خویش است، با اینکه بنیانگذاران و رهبران بزرگ آن، روحانیون برجسته و وعاظ انقلابی و مترقی بزرگی چون ثقهالاسلام و ملکالمتکلمین بودهاند، میبینیم روح و بینش مشروطه بیش از آنچه تحت تأثیر جهانبینی سیاسی و ایدئولوژیک اسلام یا شیعه باشد، تحت تأثیر فرهنگ انقلاب کبیر فرانسه است و این است که میبینیم تنها کار علمی که عالم شیعی در مشروطه میکند، کتاب «تنزیه المله و تنبیه الامه» نائینی است که آن هم تنها و تنها توجیه فقهی مشروطه فرنگی است، و گرنه نقش اساسی رهبران روحانی ما در مشروطه تکیه بر اصول کلی اخلاقی و انسانی از قبیل عدالت، آزادی، برابری، قانون و محکومیت ظلم، جور و استبداد بوده است، و نقش اساسی اسلام، «استخدام ایمان مذهبی در مسیر انقلاب» است و نه ارائه یک فلسفه سیاسی و فرهنگ انقلابیای که از متن ایدئولوژی اسلام یا مکتب تشیع برخاسته باشد. بازگشت به خواب و اما بعد از شهریور بیست و سقوط استبداد و پایان دوره اختناق و شروع آزادی اندیشه، هرج و مرج سیاسی، درگیریهای ایدئولوژیک و از سویی بازیافتن آزادی عقیده به وسیله روحانیت و در عین حال در درگیری با حریف فکری تازهنفس و نیرومندی به نام مارکسیسم، روحانیت، تحت تأثیر نظام صفوی (نظامی که در عین تجلیل ظاهری روحانیت، دین را و به تبع آن روحانیت را به خود وابسته کرده بود و در برابر خود به تمکین واداشته بود، و این نخستین سازشی است که تشیع و روحانیت شیعی با دستگاه قدرت میکند) و نیز تحت تأثیر جمود و انحطاطی که در درون قاجاریه به نهایت رسیده بود، (قرار داشت): مشروطه را منحرف کردند و او متوجه نشد، خواب بود؛ میرزا کوچکخانها و خیابانیها از میانشان برخاستند و پرچم انقلاب و آزادی و توطئهشکنی را در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی برافراشتند، و آنها همچنان در دثار خویش خزیده بودند و آنها را تنها گذاشته بودند تا نابود شدند؛ قراردادهای تقسیم ایران در ۱۹۰۷ و وابستگی یکپارچه ایران به استعمار انگلیس در ۱۹۱۹ گذشت،و مدرسها از میان آنان فریاد برآوردند، و آنان تکان نخوردند و به خوابشان ادامه دادند. ناگهان بریدگاه قزاق قزوین به تهران ریخت و یکباره چهره ناشناختهای به نام رضاخان با نسخه بدل آتاتورک در دست، بر جامعه مسلط شد و نظامی بر اساس قومیت و آن هم قومیتی که با ارزشهای استعماری و وابستگی به فرهنگ، قدرت، اقتصاد، سیاست و حتی سلاح غرب و ارزشهای اخلاقی غرب وابسته است، پی رسخت و آنان مماشات کردند، جز در غائله رفع حجاب، که آن هم تنها آیتالله قمی فریاد برآورد، اما بیدنباله؛ به خیال اینکه در این مماشات بیضه اسلام حفظ خواهد شد و آنها به زندگی محصور در مدرسه و حجرهشان میتوانند ادامه دهند؛ و در لحظاتی که با یک فتوی میتوانستند مسیر تاریخ را، همچنانکه در واقعه تنباکو نشان دادند، عوض کنند، خاموشی را برگزیدند و بیست سال خفقان را تحمل کردند و از دست دادن همه آزادیها و حقوق انسانی و مذهبی را و حتی حق گریستن را، حتی داشتن عمامه و ریش و حتی پوشش نوامیسشان را. شهریور بیست آمد، دیکتاتوری رفت و آزادیها رایگان نثار ما شد. اما روحانیت چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و عمامه و ریش و حوزه و سینه و شله و هیأتهای مذهبی و برگزاری رسمی و علنی عزاداری غرق بود که نه خطر را احساس کرد و مسئولیت را. انگار نیم قرن توطئه و انحراف و بیست سال استبداد و ریشهکن کردن همه نهادهای اجتماعی و معنوی و سنتی و اخلاقی این جامعه برایشان کمترین تجربهای به بار نیاورد. نتیجه چه شد؟ تودههای مردم باز در پوست جمود و تعصب و تاریکی و اختناق خویش خزید و روحانیت باز به قالبهای سنتی خویش فرو رفت و نسل جوان تحصیلکرده و روشنفکران زمینه بیرقیبی برای غلبه مارکسیسم شد. مارکسیسم اکنون با خروارها کتاب و نوشته، با تشکیلات حزبی بسیار پیشرفتهای به نام حزب توده و پشتیبانی ارتش سرخی که شمال را اشغال کرده است، افراد آگاه نسل جوان و تحصیلکرده ما را فتح کرد، به گونهای که جامعه کاملاً دوقطبی شد: توده عوام و مذهبی، نسل جوان و تحصیلکرده تودهای، بازار: کانون مذهب، دانشگاه: کانون کمونیسم. هیأتهای سینهزنی، کتابهای نوحه، دعاها، زیارتنامهها، سفرههای ابوالفضل پارتی و حجرههایی که سالها و سالها و سالها فقه میخواند و آن هم درباره حقوق خواجه، و تمیز کردن میان حیض و نفاس و آن همه پیچیدگیهای تکنولوژیک درباره طهارت و آداب بیتالخلاء و در برابر، تئاتر، کتابهای فلسفی، آثار ادبی، نثر نو، شعرنو، فکر نو، بهترین قلمها، بهترین اندیشههای اجتماعی، بهترین نبوغهای فکری و بهترین روحهای انقلابی، بهترین آگاهیها و تمامی نسل نو، بیدار، متعهد و پیشرو تنها در اختیار توده یا وابسته به آن و یا به هر حال در تغذیه آنچه او میپذیرد. خمس و زکات و نذر و نیاز در اختیار مذهب؛ علوم جدید، هنر ادبیات، حرکت و کوششهای انقلابی و مترقی در قلمرو کمونیسم. نهضت ملی دهه اول پس از شهریور بیست، اینچنین گذشت. نهضت ملی آغاز شد و رهبری را جبهه ملی به دست گرفت: شعار، «ملی شدن صنعت نفت و طرد استعمار انگلیس» و هدف، بازیافتن استقلال سیاسی ملت، تحکیم مشروطیت و نیل به قانون، آزادی، حقوق بشر، دموکراسی، پیشرفت و پاک کردن همه آثار شومی که دوران بیست ساله برجا گذاشته بود. اکنون در برابر جریان و قدرت سیاسی و فکری مارکسیسم یک جریان ملی و اصیل و مستقل در ایران آغاز شده است. گرچه همچون همیشه در متن این حرکت و پیشاپیش این نهضت، چهرههای صدیقی از روحانیت شیعه وجود داشت، اما این چهرهها، نماینده صداقت، آگاهی و مسئولیت انسانی خویش بودند نه نماینده و سخنگوی حوزه. حوزه، نسل جوان و تحصیلکرده خویش را در این بیست سال از دست داده بود. زیرا اکثریت آنها جذب دانشگاه، وزارت فرهنگ، دادگستری، اوقاف، صنایع مستظرفه و دیگر سازمانهای نوبنیاد دولتی و حتی نیروی ارتش شده بودند و در نتیجه حوزهای که پس از شهریور بیست تشکیل شد، عبارت بود از نسل پیری که پیش از کودتای ۱۲۹۹ به جای مانده بود و نوجوانانی که اکنون پس از آزادی از روستاها وارد حوزه شده بودند. و چنین ترکیبی در منحطتر کردن حوزه حتی از قبل کودتا مؤثر بود. این بود که در چنین شرایط خطیر و خطرناکی که ملت ما و مذهب ما پس از جنگ و پس از شهریور بیست با آن مواجه بود، حوزه سرخوش از موفقیتهای محدود و سطحی و ظاهری که به دست آورده است، در حصار بسته خویش غنود و در جهان و جهانبینیای که عبارت از مثلث کوچکی بود میان نجف، قم و مشهد، تمامی مسئولیتش حفظ وضع موجود بود و پیداست که چنین وجودی با چنین محتوایی نمیتواند در برابر عمیقترین توطئههای استعمار و همچنین در برابر نیرومندترین ایدئولوژی فلسفی و انقلابی و سیاسی و طبقاتی مانند (ایدئولوژی) حزب توده که تشکیلات منظم، رهبری مشخص و در عین حال پشتیبانی نظامی و سیاسی ابرقدرت فاتح جهان را داشت مقاومت کند. در نتیجه استغاثه ملت را نشنید، و اصیلترین نهضت رهاییبخش ملت ما، که میتوانست عزت اسلام را در برابر هجوم امپریالیسم و استقلال اسلام را در برابر سلطه ایدئولوژی مارکسیسم ضیانت کند، از یاری روحانیت، که در آن روز تمامی نیرو و ایمان توده را در قبضه قدرت خویش داشت، بینصیب ماند، و (روحانیت) راه مماشات با قدرت حاکم و سازش با وضع موجود را پیش گرفت، به خیال اینکه به پاداش این سکوت، قدرت حاکم، زندگی عبا بر سر کشیده بیدرد و بیدردسرش را در دایره معبد و حجرهاش حفظ خواهد کرد، و در نتیجه نهضت ملی شکست خورد و دچار همان سرنوشتی شد که نهضت جنگل، که نهضت خیابانی، و تلاشهای بیثمر «مدرس» تنها. سکوت و سازش چون دیگر نقش فکری و اجتماعی روحانیت در تسکین افکار،تنها گذاشتن نهضت مردم و یا طرد اندیشه مارکسیستی ناچیز شد و قدرت مرکزی توانست دوران آشفتگی و ضعف پس از جنگ و انتقال قدرت را به سلامت بگذراند و بر نهضت ملی و هم حزب توده فائق آید و خود تجدید نیرو کند، آنچنانکه سنت همه قدرتها و ثروتمندان است و منطق سیاست ایجاب میکند، عهدشکنی و ناسپاسی کرد،و بالاخره در خرداد ۴۲ با زشتترین و اهانتبارترین اتهام، پیوند مماشات روحانیت و سلطنت، که در شیعه ۴۰۰ سال دوام داشت و در سنت ۱۴۰۰ سال و در مذهب همیشه، و در اسلام هرگز، گسست. چه، نگه داشتن آنچه دیگر به کار نمیآید، دور از سیاست است؛ آن هم تنها پایگاهی که به هر حال قدرت اعجازگر ایمان مردم را در اختیار دارد و بر روی ذخایر بیپایان انرژی و سوخت نشسته است و وارث تاریخی سراپا «زایش» و «خیزش» است و حامل فرهنگی قوی و غنی که ریشه در جان توده دارد و از سرچشمه سرشار و زلالی آب میخورد که از دل زمین و سینه خاک خویش میجوشد و به نهادها و ارزشهایی تعصب میورزد که قابل معامله نیست و برج و بارویی از اصالت و استقلال و تعصب، بر گرد موجودیت انسانی و ماهیت فرهنگی این ملت افراشته است که بازدارنده و تسخیرناپذیر است و در خاموشترنی ایامش ناگاه خفتهای از این اصحاب افسوس (ofesus) بیدار میشود و از کهف حجرهای بیرون میپرد و ابوذروار بر سر قدرت فریاد میزند و اسرافیلوار در صور قرآن میدمد و گورها را برمیشوراند و امنیت سپاه قبرستان را برمیآشوبد و محشر قیامتی برپا میکند. این است که روحانیت شیعه نیز به خاطر ادامه زندگی گیاهی خویش، امر به معروف و نهی از منکر را از «رساله»اش و امامت و عدالت را از «رسالت»ش برداشت و نایب امام و پیرو پاپ شد و ذلت و بدعت جدایی دین از سیاست را پذیرفت تا از بد حادثات در امان ماند. به اقتضای ناموس و تقدیر و سنت لایتغر الهی که «من اعان ظالماً سلطه الله علیه»، قربانی ظلمی شد که در نجات از مهلکههای خطیر با سخن یا سکوت و حضور یا غیبت خویش به یاریاش شتافته بود. روحانیت شیعه، ثمره هزار سال جهاد و شهادت مستمر شیعی در تاریخ اسلام را با ۴۰۰ سال سازش اخیرش با دستگاه ظلم بر باد داد؛ اما سکوتش در این ۴۰ سال از آن سازش ۴۰۰ سالهاش ایمان براندازتر بود. چهل سال از ۱۲۹۹ تا ۱۳۴۲ که همه چیز در ایمان و فرهنگ و زندگی و خلق و خوی ملت ما عوض شد و استعمار فرهنگی و روحی و فکری تا مغز استخوان مردم ما رسوخ کرد و از درون همه را پوچ و پوک ساخت، آن هم چهل سالی که فرصتهای عزیز بسیاری در آن مدت برای نجات و عزت ما به چنگ آمد و دریغا که از آن هم، مارکسیسم بهره گرفت و در نتیجه مذهب از متن زندگی ما رفت و اسلام از وجدان مردم و شعور روشنفکر ریشهکن گشت و ما آن شدیم که اکنون میبینیم. و از این ۴۰ سال، سکوت ۲۲ ساله اخیرش از شهریور ۲۰ تا خرداد ۴۲ از همه ناموجهتر و شومتر و وحشتناکتر است و از این ۲۲ سال، غفلت و عزلت و بیدردی و بیمسئولیتی و غیبتش از صحنه میان سالهای شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲ از همه بدتر، این دوازده سالی که به بهانه استبداد نیز نبود، اما هر لحظهاش فرصتی تعیینکننده و سرنوشتساز بود، سالهایی که حتی بسیاری از کشیشان بیدرد کاتولیک و روحانیون بیبوی بودایی و مرتاضان «خودکش» هندوچین به میدان آمده بودند و در راه اصلاح خرافات منحط و مترقی نمودن بینش و حرکت بخشیدن به روح مذهبی خویش، گام بر میداشتند و یا ملتهای خود را در کار بیداری و تلاشهای اصلاحی و انقلابی و آزادیبخش علیه جهل و رکود و رژیمهای استبدادی و نظامهای ضدمردمی و فاسد و قدرتهای استعماری یاری میکردند . و در جامعههای اسلامی نیز علمای اهل سنت، که همیشه از چشم شیعه متهم به بسته بودن باب اجتهادشان در دین و وابسته بودن به رژیمهای حاکم در دنیا بودهاند، از فرصتهای بینظیر جنگ جهانی و «مشغول شدن ظالمین به ظالمین» و بیچارگی قدرتهای استعمارگر انگلیس و فرانسه و ایتالیا و هلند و پرتغال و اسپانیا- که هر یک قطعهای از میهن مقدس ایمان و ملت راستین اسلام را دزدیده بود- بیش و کم در راه «به خود آمدن» مردم مسلمان و «کشف مجدد اسلام» و تکان خویش و تکانیدن روح و اندیشه و ایمان جامعه خویش از گرد و خاک و خس و خاشاک تاریخ بهره گرفتند و حضور اسلام را در صحنه زندگی انسان و سازندگی زمان و تضاد جبههها و نیروها و تنازع مکاتب و عقاید تجدید کردند؛ اما- شگفتا!- روحانیت شیعه که وارث پیامبروار مذهب «رهبری» و «تمدن» و شمشیر «دو دم» و آگاهی و آزادی و برابری مجسم و انقلابی مطلق و «روح شعلهور توفنده طوفان جهاد» و «خون روشنگر جوشنده آفتاب شهادت» و نایب امام «کتاب» و «ترازو» و «آهن» و حامل لوای طغیان توحید علیه طاغوت و مسئول «محرمسازی همه ماه و عاشوراسازی همه روز و کربلاسازی همه خاک» و سرفرازی «امر» و سرکشی «نهی» است، عبا بر سرش کشیده و در «سعی و هروله» میان «بازار سربسته» و «حجره دربسته و تنگنای جانکاه و گودی رزق یا زرق مهرابه» یا «محراب»هایی قتلگاه قیام امام حسین و یادآور شهادتگاه علی!...
دیدگاه مقام معظم رهبری درباره دکتر شریعتی