علی تنهاست

ابتدا از حضارِ محترم، خانمها و آقایان، باید عذر بخواهم به دلیل اینکه من در مقامی ایستاده‌ام که باید از علی سخن بگویم و این نهایت عَجز و شرمندگی‬ ‫است و علاوه بر آن، من یک سخنران یا خطیب نیستم، بلکه یک معلم ساده‌ام و خواه نا خواه لَحن سخنم همچون لحن سخن یک معلم در کلاس است و ‫بنابراین شاید متناسب با چنین مجلس پُر‌شکوهی نباشد.‬

 ‫اما فکر میکنم که ما بیش از هر چیز به تعلیم نیازمندیم، و حتی پیش از تبلیغ، به معرفت و آشنایی علمی نیاز داریم.‬

 ‫اشتباهِ بسیاری از روشنفکران به خصوص در کشورهای راکد این است که می‌پندارند با علم و تکنیک جدید میتوان جامعه مترقی و آزاد داشت، در صورتی که‬ بینایی و آگاهی و دانش اعتقادی و ایدئولوژیک است که جامعه را حیات و حرکت و قدرت میبخشد. وارد کردن علم و صنعت در یک اجتماعِ بی‌ایمان و ‫بی‌ایدئولوژی مشخص همچون فرو کردن درختهای بزرگ و میوه‌دار است در زمین نامساعد و در فصل نامناسب.‬

 ‫اما در عین حال آنچه را که ما فاقدِ آنیم ایمان و قدرت ایمان نیست، بلکه عدمِ معرفت درست و منطقی و علمی به مسائلی است که بدان ایمان‬ ‫داریم.‬

 ‫یکی از بزرگترین مسائلی که در تاریخ و جامعه ما مطرح است اسلام و تشیع میباشد که بسیاری از ما بدان معتقدیم، اما آن را به درستی نمیشناسیم.‬

 ‫به مذهبی ایمان داریم که آشنایی درست و منطقی از آن نداریم. مثلاً به علی به عنوان یک امام، یک مردِ بزرگ، یک اَبر مَردِ حقیقی، و به عنوان کسی‬ ‫که همه احساسها، تَقدیسها و تجلیلهای ما را به خود اختصاص داده، اعتقاد داریم و همیشه در طول تاریخ، بعد از اسلام، ملت ما افتخارِ ستایش او را‬ ‫داشته است. اما متأسفانه آن چنان که باید و شاید او را نشناخته است. زیرا بیشتر به ستایش او پرداخته است نه شناختن او. از این روست که امروز باید‬ ‫بیشتر به سخنی گوش دهیم که علی را به عنوان یک انسان بزرگ، یک رهبر، یک امام و یک سر مشق میشناساند.‬

 

ادامه نوشته

‫اما ارزشهای انسانی علی کدام است؟‬

 

 ‫آنچه که تا کنون شاید آن چنان که باید درباره او طرح نشده، مسأله تنهایی علی است. اصولاً انسان یک موجودِ تنهاست، در تمامِ قصه‌ها، در تمامِ‬ ‫اَساطیرِ انسانی، در تمامِ مذاهب بشری، در طول تاریخ، تنهایی انسان به انواعِ گوناگون و زبانهای گوناگون بیان شده که "رنج انسان، تنهایی اوست در‬ ‫این عالم". این تنهایی چراست؟‬

 ‫اریک فروم میگوید:‬ ‫"تنهایی زاییده عشق است و بیگانگی". راست است!‬

 ‫کسی که به یک معبود، به یک معشوق عشق میورزد، با همه چهره‌های دیگر بیگانه میشود و جز در آرزوی او نیست. خود به خود وقتی که او نیست،‬ ‫تنها می‌ماند، و کسی که با افراد و اشیاء و اجزاءِ پیرامونش بیگانه است، مُتجانِس نیست و با آنها تفاهمی ندارد، تنها می‌ماند، احساس تنهایی میکند.‬

 ‫انسان به میزانی که به مرحله انسان بودن نزدیک‌تر میشود، احساس تنهایی بیشتری می‌کند.‬

 ‫می‌بینیم اشخاصی که عمیق‌ترند، اشخاصی که دارای روح برجسته‌تر و ممتازتر هستند، از آنچه که توده مردم هوس روزمرّه‌شان است و لذت عمومی‌شان،‬ ‫بیشتر رنج میبرند، و یا میبینیم کسانی را، که به میزانی که روح در آنها اوج میگیرد و اندیشه متعالی پیدا میکنند، از جامعه و زمان فاصله می‌گیرند‬ ‫و در زمان تنها میمانند.‬

 ‫شرح حال نوابغ را اگر بخوانیم، میبینیم که یکی از صفات مشخص این نوابغ، تنهایی‌شان در زمان خودِ آنها است. در زمان خودشان مجهول‌اند،‬ ‫غریب‌اند و در وطن خویش بیگانه‌اند، و آنها را، اثرشان را، سخنانشان را و سطح اندیشه و هنرشان را، آیندگان بهتر می‌توانند بفهمند.‬

 ‫در همه فلسفه‌ها و مکتب‌ها انسان موجودی است تنها و از تنهایی رنج میبرد و به میزانی که انسان‌تر میشود و تکامل پیدا میکند، از اشتراک در‬ عواطف و احساسات و ابتذال روزمره‌ای که بر جمع و بر عام حکومت میکند فاصله می‌گیرد و مجهول‌تر میشود.‬

 ‫یکی از عواملی که انسان را در جامعه‌اش تنها میگذارد، بیگانه بودن اوست با آنچه که مردم همه میشناسند، تشنه ماندن اوست در کنارِ جویبارهائی ‫که مردم از آن می‌آشامند و لذت میبرند. گرسنه ماندن اوست بر سرِ سفره‌ای که همه خوب میخورند و سیر میشوند. روح به میزانی که تکامل مییابد‬ ‫و به آن انسان متعالی‌ای که قرآن از آن به نامِ قصه آدم یاد میکند، میرسد، تنهاتر میشود.‬

 ‫چه کسی تنها نیست؟ کسی که با همه، یعنی در سطح همه است، کسی که رنگ زمان به خود میگیرد، رنگ همه را به خود میگیرد و با همگان‬ ‫تفاهم دارد و در سطح موجودات و با وضع موجود، به هر شکلش و هر بُعدش، مُنطبق است.‬

 ‫این آدم، احساس تنهایی و احساس تک بودن و مجهول بودن نمیکند، چرا که از جنس همگان است.‬ ‫او در جمع است، با جمع میخورد و میپوشد و میسازد و لذت میبرد.‬

 ‫احساس خلاء مربوط به روحی است که آنچه در این جامعه و زمان و در این ابتذال روزمرّگی وجود دارد نمیتواند سیرش کند.‬

 ‫احساس گریز، احساس تنهایی در جامعه و در روی زمین و احساس عشق، که عکس‌العمل این گریز است، او را به طرف آن کسی که می‌پرستدش و‬ ‫با او تفاهم دارد میکشاند، به آن جایی که جای شایسته اوست و متناسب با شخصیت او.‬

 ‫احساس تنهایی و احساس عشق در یک روح به میزانی که این روح رشد میکند، قویتر و شدیدتر و رنج‌آورتر میشود.‬

‫دردِ انسان، دردِ انسان مُتعالی، تنهایی و عشق است.‬

 ‫ِ‬‫و می‌بینیم علی (به همان میزانی که میشناسیم)، همان علی که می‌نالد و دائماً فریاد میزند و سکوتش دردآور است، سخنش دردآور است و‬ ‫همان علی که عمری شمشیر زده، جنگها کرده، فداکاری‌ها نموده و جامعه‌ای را با قدرت و جهادش، پِی ریخته و به وجود آورده است، در هنگامی که این‬ ‫نهضت پیروز شده، او در میان جمع یارانش تنها است، و بعد می‌بینیم که نیمه شبهای خاموش، مدینه را ترک میکند و سر در حلقومِ چاه مینالد.‬

 ‫آن همه یاران، آن همه همرزمان، آن همه نشست و برخاست با اصحاب پیغمبر ـ هیچ کدام ـ برای علی تفاهمی به وجود نیاورده است: در سطح ‬‫ِ‬‫هیچ کدام از آنها نیست؛ میخواهد دردش را بگوید، حرفاش را بزند؛ گوشی نیست، دلی نیست، تَجانسی نیست.‬

 ‫در یَثرب، یعنی شهری و جامعه‌ای که به شمشیرِ او و سخن او پِی ریخته شده، هیچ آشنا نمی‌بیند و نیمه شب به نخلستان پیرامون شهر میرود و در‬ دل تاریک و هراسناک شب به اطرافش نگاه میکند که کسی متوجه او نشود!‬

 ‫رنج بزرگ یک انسان این است که عظمت او و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه و در برابرِ نگاه‌های پَست و پلید و احساس او در روح‌های بسیار آلوده‬ ‫و اندک و تَنگ قرار گیرد. چنین روحی در چنان حالی، همیشه هراسناک است که این نگاه‌ها، این فهم‌ها و این روح‌ها او را ببینند، بفهمند و بشناسند.‬

 ‫به قول یکی از نویسندگان: "روزها شیر نمی‌نالد"!‬

 ‫در برابرِ نگاهِ روباهان، در برابرِ نگاهِ گرگها و در برابرِ نگاهِ جانوران، شیر نمی‌نالد؛ سکوت و وقار و عظمت خویش را بر سرِ شکنجه‌آمیزترین دردها‬ ‫حفظ میکند. اما، تنها در شبها است که شیر می‌گرید: نیمه شب به طرف نَخلستان میرود؛ آنجا هیچ کس نیست، مردم راحت آرمیده‌اند، هیچ دردی‬ ‫آنها را در شب، بیدار نگاه نداشته است؛ و این مردِ تنها، که روی این زمین خودش را تنها مییابد، با این زمین و این آسمان بیگانه است، و فقط رسالت و‬ ‫وظیفه‌اش او را با این جامعه و این شهر پیوند داده، پیوندِ روزمرّه و همه روزه.‬

 ‫ولی وقتی که به خودش برمی‌گردد، می‌بیند که تنها است؛ به نخلستان میرود، و هراسان است که کسی او را در آن حال نبیند، که شیر در شب‬ می‌گرید و تنهایی.‬

 و باز برای اینکه ناله او به گوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاهِ آلوده‌ای نیالاید، سر در حلقومِ چاه فرو میکند و میگرید.‬

 ‫این گریه از چیست!؟‬

 ‫افسوس که گریه او یک معما برای همه است، زیرا حتی شیعیان او نمیدانند علی چرا میگرید.‬

 ‫از اینکه خلافتش غصب شده؟ از اینکه فَدک از دست رفته؟ از اینکه فلانی روی کار آمده؟ از این که او از مقامش.... ؟، از اینکه ... ؟، از ... ؟ واقعاً‬ ‫که چنِدش آور است !‬

 ‫یک روح تنها در دنیایی که با آن بیگانه است، در جامعه‌ای که دائماً در آن زندگی می‌کند، اما نتوانسته خودش را در سطح آن جامعه و سطح اسلامِ‬ ‫قبایلی یاراناش پایین بیاورد و نتوانسته خودش را با آن بَند و بَست‌ها و با آن کِشش‌ها و با آن خود خواهی‌ها و با آن سطح دَرکی که یاران پیغمبر از اسلام‬ داشته‌اند مُنطبق کند، تنها مانده است... و می‌نالد.‬

 ‫علی همان طور که فلسفه‌ها میگویند، مینالد، به خاطرِ اینکه انسان است، و به خاطرِ اینکه تنها است.‬

 ‫این حرفی که میزنم، هم مذاهب به آن معتقدند، و هم مردی مانند "سارتر"، که اصولاً به مذهب و خدایی معتقد نیست، انسان را یک بافته جدا، یک‬ ‫تافته جدا بافته میداند و میگوید: همه موجودات یک جور ساخته شده‌اند؛ اول ماهیت آنها ساخته شده و بعد وجودشان، به جز انسان که اول وجودش‬ ‫ساخته شده و بعد ماهیتش.‬

 ‫می‌بینیم که سارتر هم که به خدا اعتقاد ندارد، معتقد است که انسان یک عنصرِ کاملاً ممتاز از عالَم مادی است و بیگانه با آن و انسان هر چه از مرحله‬ ‫حیوانی و نیازهای غریزی که طبیعت بر او تحمیل کرده دورتر میشود، در طبیعت تنهاتر میشود و گرسنه‌تر و تشنه‌تر، و علی یک انسان مطلق است.‬

 ‫علی در طول تاریخ، تنها انسانی است که در ابعادِ مختلف و حتی متناقضی که در یک انسان جمع نمیشود قهرمان است. هم مثل یک کارگرِ ساده،‬ ‫که با دستش، پنجه‌اش و بازویش خاک را میکند و در آن سرزمین سوزان بدون ابزار قَنات می‌کـَند، و هم مانندِ یک حکیم می‌اندیشد، و هم مانندِ یک‬ ‫عاشق بزرگ و یک عارف بزرگ عشق می‌ورزد و هم مانندِ یک قهرمان شمشیر میزند، و هم مانند یک سیاست‌مدار رهبری میکند، و هم مانندِ یک معلم‬ ‫اخلاق، مَظهر و سرمَشق فضائل انسانی برای یک جامعه است. هم یک پدر است، و هم یک دوست بسیار وفا دار، و هم یک همسرِ نمونه.‬

 ‫چنین انسانی و در چنین سطحی معلوم است که در دنیا تنها است؛ چنین انسانی در جامعه‌اش و در برابرِ یاران همرزمش که عمری را در راهِ عقیده‬ ‫کار کرده‌اند، با پیغمبر صادقانه شمشیر زده‌اند، مبارزه کرده‌اند، به ایمان پیغمبرشان ایمان دارند، اما در اوج اعتقاد و ایمان و اخلاصشان به پیغمبر و‬ ‫اسلام، قبیله را فراموش نکرده‌اند، خودخواهی را فراموش نکرده‌اند، مقام را نتوانسته‌اند آگاهانه و یا ناخودآگاه از یاد ببرند و اخلاص مطلق و یک دست‬، ‫همچون علی شوند. او در میان یارانش، که سالیان دراز با هم در یک فکر و یک راه کار کرده‌اند و شمشیر زده‌اند، تنها است. علی قربانی خویشاوندِ‬ ‫پیغمبر بودن است، زیرا در جامعه قبایلی عرب، روابط قبیله‌ای نیرومندتر از اسلام است: هنوز جامعه به طورِ خودآگاه یا ناخودآگاه نمیتواند تحمل کند‬ ‫که هم پیغمبر از بنی‌هاشم باشد و هم جانشین او؛ در این صورت برای بنی‌تمیم و بنی‌عدی و بنی‌زهره چیزی نخواهد ماند و این "بنی"ها و "ابناء" از‬ ‫میان خواهند رفت!‬

 ‫یک مورخ و یک جامعه شناس میفهمد که چه میگویم.‬

 ‫بنابراین یکی از عواملی که علی قربانی آن میشود و تنها میماند، خویشاوندی او با پیغمبر است؛ اگر از خانواده پیغمبر نبود شانس بیشتری برای‬ ‫موفقیت میداشت. علی کسی بود که هیچ پیوندی با جامعه یثرب نداشت، مگر شمشیرهایی که به خاطرِ حق زده و رنجها و خطرهایی که به خاطرِ حقیقت‬ ‫کشیده و همین شمشیرها او را تنها گذاشته؛ بنابراین علی در مدینه تنها است.‬

 ‫از این دردناک‌تر اینکه، علی در میان پیروان عاشقش نیز تنها است! در میان امتش، که همه عشق و احساس و همه فرهنگ و تاریخش را به علی‬ ‫سپرده است، تنها است. او را همچون یک قهرمان بزرگ، یک مَعبود و یک ِاله می‌پرستند، اما نمی‌شناسندش و نمیدانند که کیست، دردش چیست،‬ ‫حرفش چیست، رنجش چیست و سکوتش چراست؟‬

 ‫در زبان فارسی ما هنوز نهج البلاغه‌ای که مردم بخوانند، وجود ندارد! تنهایی مگر چیست؟‬

 ‫از تئاترنویسی مانندِ بِرِشت، حداقل پنج اثر که به فارسی بسیار خوب ترجمه شده می‌توان نام برد، از نویسندگان معمولی همه جای دنیا آثارِ مُتعدد‬ ‫و فراوان به بهترین نثر و چاپ منتشر شده، اما هنوز پس از گذشت قرنها، سخن علی به زبان فارسی‌ای که نسل ما بخواند و بفهمد وجود ندارد و هنوز‬ ‫ملتی که تمامِ هستی‌اش را در راهِ عشق علی نثار کرده، از او کلمه‌ای و سخنی درست نمی‌شناسد.‬

 ‫این است که علی در میان پیروانش هم تنها است؛ اینست که علی در اوج ستایش‌هایی که از او میشود مَجهول مانده است.‬

 ‫دردِ علی دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیرِ ابن مُلْجم در فَرق سرش احساس می‌کند، و دردِ دیگر دردی است که او را تنها در‬ ‫نیمه شب‌های خاموش به دل نخلستان‌های اطراف مدینه کشانده... و به ناله درآورده است. ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیرِ ابن مُلْجم در فرقش‬ ‫احساس میکند.‬

 ‫اما، این دردِ علی نیست؛‬ ‫دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است، "تنهایی" است، که ما آن را نمیشناسیم!‬

 ‫باید این درد را بشناسیم، نه آن درد را؛‬

که علی دردِ شمشیر را احساس نمیکند،‬

 و... ما‬

 ‫دردِ علی را احساس نمی‌کنیم!

مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟

باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است.

« دکتر علی شریعتی »

( اسلام شناسی ، ص ۵۸۷ )

علی کسی است که نه تنها با اندیشه و سخنش ، بلکه با تمام وجود و زندگی اش به همه  ی دردها و نیازها و همه ی احتیاج های چند گونه بشری در همه دوره ها پاسخ می دهد .

« دکتر علی شریعتی »

( ما و اقبال ، ص ۳۸ )

شب قدر از کلام دکتر شریعتی

‌بسم الله الرحمن الرحيم

 اناانزلناه في ليله القدر

و ماادريك ما ليله القدر

ليله القدر خير من الف شهر

تنزل الملائكه والروح، فيها باذن ربهم من كل امر

سلام هي حتي مطلع الفجر »


« ما «آن» را فرود آورديم درشب قدر

و چه ميداني كه شب قدر چيست؟

شب قدر از هزار ماه برتر است

فرشتگان و آن روح دراين شب فرود مي‌آيند

به اذن خداوندشان از هر سو

سلام بر اين شب تا آنگاه كه چشمه خورشيد ناگهان مي‌شكافد! »

 

 

تاريخ قبرستاني است طولاني و تاريك، ساكت و غمناك، قرن‌ها از پس قرن‌ها هم تهي و هم سرد، مرگبار و سياه و نسل‌ها در پي نسل‌ها، همه تكراري و همه تقليدي، و زندگي‌ها، انديشه‌ها و آرمان‌ها همه سنتي و موروثي، فرهنگ و تمدن و هنر و ايمان همه مرده ريگ!


ناگاه در ظلمت افسرده و راكد شبي از اين شب‌هاي پيوسته، آشوبي، لرزه‌اي، تكان و تپشي كه همه چيز را بر مي‌شود و همه خواب‌ها را برمي‌آشوبد و نيمه سقف‌ها را فرو مي‌ريزد. انقلابي در عمق جان‌ها و جوششي در قلب وجدان‌هاي رام و آرام، درد و رنج و حيات و حركت و وحشت و تلاش و درگيري و جهد و عشق و عصيان و ويرانگري و آرمان و تعهد، ايمان و ايثار!


نشانه‌هايي از يك «توليد بزرگ»، شبي آبستن يك مسيح، اسارتي زاينده يك نجات!


همه جا ناگهان، «حيات و حركت»، آغاز يك زندگي ديگر، پيداست كه فرشتگان خدا همراه آن «روح» در اين شب به زمين، به سرزمين، به اين قبرستان تيره و تباه كه در آن انسان‌ها، همه اسكلت شده‌اند، فرود آمده‌اند.


اين شب قدر است.


شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدير بر يك انسان نو، آغاز فردايي كه تاريخي نور را بنياد مي‌كند.


اين شب از هزار ماه برتر است، شب مشعري است كه صبح عيد قرباني را در پي دارد و سنگباران پرشكوه آن سه پايگاه ابليسي را!


شب سياهي كه در كنار دروازه مني است، سرزمين عشق و ايثار و قرباني و پيروزي!


و تاريخ همه اين ماه‌هاي مكرر است، ماه‌هايي همه مكرر يكديگر، سال‌هايي تهي و عقيم، قرن‌هايي كه هيچ چيز نمي‌آ‏فرينند، هيچ پيامي بر لب ندارند، تنها مي گذرند و پير مي‌كنند و همين و در اين صف طولاني و خاموش، هر از چنديشبي پديدار مي‌گردد كه تاريخ مي‌سازد، كه انسان نو مي‌آفريند و شبي كه باران فرشتگان خدايي باريدن مي‌گيرد، شبي كه آن روح در كالبد زمان مي‌دمد، شب قدر!


شبي كه ازهزار ماه برتر است، آنچنانكه بيست و چند سال بعثت محمد، از بيست و چند قرن تاريخ ما برتر بود.


سال‌هايي كه آن «روح» برملتي و نسلي فرود مي‌آيد از هزار سال تاريخ وي برتر است. و اكنون، براندام اين اسلام اسلكت شده، برگور اين نسل مدفون و برقبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سياهي و ظلمت و وحشتشب هست، اما شب قدر؟


شبي كه باران فرو مي‌بارد، هر قطره‌اش فرشته‌اي است كه بر اين كوير خشك و تافته، در كام دانه اي، بوته خشكي و درخت سوخته‌اي و جان عطشناك مزرعه‌اي فرو مي‌افتد و رويش و خرمي و باغ و گل سرخ را نويد مي‌دهد.

چه جهل زشتي است در اين شب قدر بودن و در زير اين باران ماندن و قطره‌اي از آن برپوست تن و پيشاني و لب وچشم خويش حس نكردن، خشك و غبار آلود زيستن و مردن!


هركسي يك تاريخ است. عمر، تاريخ هر انساني است و در اين تاريخ كوتاه فردي، كه ماه‌ها همه تكراري و سردوبي معني مي گذرد، گاه شب قدري هست و درآن از همه افق‌هاي وجودي آدمي فرشته مي‌بارد و آن روح، روح القدس، جبرئيل پيام‌آور خدايي برتو نازل مي‌شود و آنگاه بعثتي، رسالتي، و براي ابلاغ، از انزواي زندگي و اعتكاف تفكر و عبادت وخلوت فراغت و بلندي كوه فرديت خويش به سراغ خلق فرود‌آمدني و آنگاه، در گيري و پيكار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ايثار خويش به پيام!

كه پس از خاتميت، پيامبري نيست، اما هر آگاهي وارث پيامبران است!


آن «روح» اكنون فرود آمده است، در شب قدر بسر مي‌بريم. سال‌ها، سال‌هاي شب قدر است، در اين شبي كه جهان ما را در كام خود فرو برده است و آسمان ما را سياه كرده است، باران غيبي باريدن گرفته است، گوش بدهيد، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را مي‌شنويد، حتي صداي روييدن گياهان را درشب اين كوير مي‌توان شنيد.

سلام بر اين شب، شب قدر شبي كه از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام،سلام،... تا آن لحظه كه خورشيد قلب اين سنگستان را بناگاه بشكافد، گل سرخ فلق برلب‌هاي فسرده اين افق بشكفد و نهر آفتاب بر زمين تيره ما ... و بر ضمير تباه ما نيز جاري گردد. تا صبح بر اينشب سلام !

 

م. آثار ۲ -  خودسازي انقلابي

امام علی ع  

امام علی(ع)، بی کرانه‏ترین شکوه خلقت است که تا ابد، تلألؤ نورش روشنایی بخش هستی است.

به جز از علی (ع) که گوید به پسر که قاتل من   چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا   .

 

به نماز بست قامت که نهد به عرش پا را 
به خدا علی نبیند به نماز جز خدا را 
به نماز آخرینش چه گذشت من ندانم 
که ندای دعوت آمد شه ملک لافتی را 
همه اهل بیت عصمت زسرا برون دویدند 
ابتا و واعلیا بنمود پر فضا را 

 

*************************************************************************************

در پیام اسلام نخستین چه دیدند؟ایمان، عدالت و رهبری .

 و این سه ،شعار همه توده های بشری ، در عصر ماست .
مبارزه ای که امروز در جهان در گیر است بر سر این سه اصل .
و این سه هدف ، در یک تن ، تجسم انسانی یافته است :

علی!

« اسلام علی » ، بر این سه پایه استوار است .
« بودن علی » ، تفسیر عینی و رهبری مردم است .
و « زندگی علی » ، در سه فصل تقسیم شده است :

بیست و سه سال جهاد برای « مکتب » ، بیست و پنج سال صبر و تحمل برای « وحدت » ، و بلاخره ، پنج سال نبرد ، برای « عدالت ». و این سه شعار همه توده های مسلمان ، در عصر ماست .
حضرت علی (ع) می فرماید : برای وجود امدن ظلم دو نفر مسئولند : یکی ظالم است و دیگری انکه ظلم را می پزیرد.

با همکاری این دو است که ظلم پدید می آید ، وگرنه ظلم یکطرفه نمی تواند وجود بیاید . ظالم در هوا نمی تواند ظلم کند ، ظلم تکه آهنی است که در زیر چکش ستمگر و سندان ستم پزیر شکل می گیرد.


سخن گفتن درباره علی (ع) بی‌نهایت دشوار است، زیرا به عقیده من، علی (ع) یك قهرمان یا یك شخصیت تاریخی تنها نیست. هر كس درباره علی (ع) از ابعاد و جهات مختلف بررسی كند، خود را نه تنها در برابر یك فرد، یك فرد برجسته انسانی در تاریخ می‌بیند، بلكه خود را در برابر معجزه‌ای و حتا در برابر یك مساله علمی، یك معمای علمی «‌این خلقت» احساس می‌كند. بنابراین درباره علی (ع) سخن گفتن برخلاف آنچه كه در وهله اول به ذهن می‌آید، درباره یك شخصیت بزرگ سخن گفتن نیست، بلكه درباره معجزه‌ای است كه به نام انسان و به صورت انسان در تاریخ متجلی شده است.
علی (ع) یكی از شخصیت‌های بزرگی است كه به نظر من بزرگترین شخصیت انسانی است (پیغمبر (ص) را باید جدا كرد كه رسالت خاصی دارد) كه از همه وقت، امروز ناشناخته می‌بود، بدشناخته‌تر است كه كیست، محققین او را برای اولین بار می‌شناختند.

گاه علی (ع) را كه توی این جنگ‌ها یك قهرمان شمشیرزن است، توی شهر یك سیاستمدار پرتلاش حساس است و توی زندگی یك پدر و یك همسر بسیار مهربان و بسیار دقیق است و یك انسان زندگی است و در همه ابعادش می‌بینیم، تاریخ می‌گوید، تنها در نیمه‌ شب‌ها، توی نخلستانهای اطراف مدینه می‌رفته و نگاه می‌كرده كه كسی نبیند و نشوند و بعد سر در حلقوم چاه فرو می‌برده و می‌نالیده! هرگز، من نمی‌توانم قبول كنم كه رنج‌های مدینه و رنج‌های عرب و جامعه عرب و حق جامعه اسلامی و حتا یارانش، این روحی را كه از همه این آفرینش بزرگ‌تر است وادار به چنین نالیدنی بكند، هرگز!

درد علی (ع) خیلی بزرگ‌تر است و آن درد خیلی باید درد نیرومندی باشد، كه این روح را این اندازه بی‌تاب بكند! مسلما این همان درد انسانی است كه خود را در این عالم زندانی می‌بیند، انسانی است كه خود را بیشتر از این عالم می‌بیند و احساس خفقان در این عالم می‌كند.

مسلما هر كسی كه انسان‌تر است، پیش از آنچه هست در خود نیاز احساس می‌كند، انسان است، این است كه می‌بینیم علی (ع) قهرمان متعالی سخن گفتن و زیبا سخن گفتن و پاك سخن گفتن است، نمونه اعلا و متعالی شهامت و گستاخی در جنگ است، نمونه عالی پاكی روح در حد اساطیر و تخیل فرضی انسان در طول تاریخ است، نمونه اعلای محبت و رقت و لطافت روح است، نمونه عالی دوست داشتن در حد نمونه‌های اساطیری است، نمونه عالی عدل خشك دقیقی است كه حتا برای مرد خوبی مانند عقیل ـ برادرش - قابل تحمل نیست، نمونه اعلای تحمل است در جایی كه تحمل نكردن، خیانت است و نمونه اعلای همه زیبایی‌هایی است و همه فضایلی است كه انسان همواره نیازمندش بوده و ندانسته.

علی (ع) نه تنها امام است، در طول تاریخ هیچ شخصیتی با این امتیاز را نداشته كه یك خانواده امام (ع) است، یعنی خانواده اساطیری است، خانواده‌ای كه پدر علی (ع) است، مادر زهرا (س) است، پسر آن خانواده حسین (ع) [و حسن (ع)] است و دختر آن خانواده زینب (س) است.

چهرهایی كه می‌خواهم، در قرن بیستم، به عنوان سمبل و تجسم یك ایدئولوژی مطرح و عنوا كنم، دارای این خصوصیات است. البته این كامل‌ترین خصوصیاتش نیست، اما اساسی‌ترین آنهاست

علی (ع) نخستین نسل در انقلاب اسلامی، علی (ع) در خانه پسرعمو، رابطه متقابل پیغمبر (ص) و علی (ع)، علی (ع) مظهر جهاد و رهبری جنگ، علی (ع)، ‌مرد سیاست و مسؤولیت اجتماعی، علی (ع) مرد كار یدی، كشاورزی و تولید، علی (ع) ‌مظهر نثر و شعر علی (ع) بهترین سخنور و سخنگو، علی (ع) ‌فیلسوف، علی (ع) مظهر بینش‌ها و ابعاد متضاد، علی (ع) ‌زهد انقلابی و عبادت، ‌تكیه بر عدالت، علی (ع) تساوی در مصرف، علی (ع) امام و مظهر حقیقت‌ها و ارزش‌ها، علی (ع) نفی مصلحت به خاطر حقیقت، نفی شخصیت، علی (ع) انسان‌دوستی.

درد علی (ع) دو گونه است: یك درد، دردی است كه از زخم شمشیر ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس می‌كند و درد دیگر دردی است كه او را تنها در نیمه‌های شب خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه كشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی می‌گرییم كه از شمشیر ابن ‌ملجم در قرق سرش احساس می‌كند. اما این درد علی (ع) نیست، دردی كه چنان روح بزرگی را به ناله درآورده است، «تنهایی» است كه ما آن را نمی‌شناسیم!

باید این درد را بشناسیم، ‌نه آن درد را كه علی (ع) درد شمشیر را احساس نمی‌كند و ... ما درد علی (ع) را احساس نمی‌كنیم.

ما ملتی كه افتخار بزرگ انتصاب به علی (ع) و مكتب علی (ع) را داریم و این بزرگترین افتخار تاریخی است كه می‌تواند بدان بنازد و بالاخره بزرگترین سرمایه، امیدی است كه می‌تواند به وسیله آن نجات پیدا كرده، ‌به آگاهی، بیداری، حركت و رهایی برسد، اما در عین حال می‌بینیم كه با داشتن علی (ع) و با داشتن «عشق به علی» هم نرسیده‌ایم!

در صورتی كه «شیعه علی (ع) بودن» از «چون علی (ع) عمل كردن» شروع می‌شود و این مرحله‌ای است پس از شناخت و پس از عشق.

بنابراین ما یك ملت «دوستدار علی (ع) » ‌هستیم، اما نه «شیعه علی (ع) »‌! چراكه شیعه علی (ع) همچنان كه گفتم علی (ع) ‌وار بودن، علی (ع) ‌وار اندیشیدن، علی (ع) ‌وار احساس كردن در برابر جامعه، ‌علی (ع) وار مسؤولیت احساس كردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، ‌علی (ع) ‌وار زیستن، علی (ع) ‌وار پرستیدن و علی (ع) ‌وار خدمت كردن است
علی (ع) از زبان دکتر علی شریعتی


«علي(ع) نيازهايي كه در طول تاريخ، انسانها را به خلق نمونه هاي خيالي، به خلق الهه ها و رب النوع هاي فرضي مي كشانده، در تاريخ عيني اشباع مي كند. اين رب النوع ها به انسان نشان مي دادند كه هر احساسي و هر استعداد انساني تا اين حد مي تواند رشد كند و انسان هايي كه تا آن حد هيچ كدامشان نمي توانستند رشد كنند، اين را به عنوان يك سرمشق، يك چيزي كه بايد به آن برسيم، يك عظمت و درجه اي كه نمونه زندگي ما و وجهه نظر ما و مسير حيات و تكامل ما بايد باشد، به ما نشان مي دادند، علي(ع) در تاريخ نشان مي داده و نشان داده و از همه شگفت تر، همه استعداد هايي را كه ما ناچار در همه اساطير و در رب النوع هاي مختلف مي ديديم، در يك اندام عيني جمع كرده است.
در جنگ، خونريزي و بي باكي و نيرومندي شديدي را كه مانند يك رب النوع اساطيري مي جنگد نشان مي دهد كه نياز انسان را به قهرماني سيراب مي كند و در كوچه در برابر يك يتيم، چنان ضعيف و چنان لرزان و چنان پريشان مي شود كه رقيق ترين احساس يك مادر را به صورت اساطيري نشان مي دهد.
در مبارزه با دشمن چنان بي باكي و چنان خشونت به خرج مي دهد كه مظهر خشونت است و شمشيرش مظهر برندگي و مظهر خونريزي و مظهر بي رحمي نسبت به دشمن است و در داخل خانه از او نرمتر و از او صبورتر و از او پرگذشت تر ديده نمي شود. علي(ع) وقتي مي بيند اگر بخواهد براي احقاق حق خودش شمشير بكشد، مركز خلافت اسلامي و مركز قدرت اسلامي متلاشي مي شود، ناچار صبر مي كند، يك ربع قرن صبر مي كند و با شرايطي و در وضعي زندگي مي كند كه درست احساس زندگي پرومته در زنجير را در انسان به وجود مي آورد، اما به خاطر انسان اين زنجير را خودش براندامش مي پيچد.

من از كلمه «امام»، معني يك رهبر سياسي يا حتي اجتماعي يك جامعه را نمي فهمم، من از كلمه «امام»، همان معني را مي فهمم كه انسانيت در طول تاريخ خودش براي داشتن نمونه هاي اعلاي فضائل انساني اي كه در عالم نبوده و نمي ديده و بدان نيازمند بوده، در ذهن خودش اين نمونه هاي عالي را مي ساخته و اين نمونه هاي عالي به عنوان سرمشق و الگو برايش وجود داشته و دوست مي داشته و مي پرستيده، به عنوان نمونه هاي اعلايي كه بالاتر از خاك و بالاتر از انسان هاي واقعي هستند.
علي(ع) يك «امام» است كه مي خواهد به تاريخ و انسان نشان دهد كه شما كه نيازمند به نمونه هاي اعلاي فضائل بي نقص، فضائل مطلق بوديد و بعد نمونه هاي اينها را در ذهنتان به عنوان قهرمانان برجسته مطلق مي ساختيد، براي اينكه سرمشق زندگي ايده آلتان باشد، من همه آن نمونه ها و همه آن فضائل را در يك فرد انساني محقق كرده ام. معني «من كتاب ناطقم» اين است.


 علی     سخنور بزرگ تاریخ اسلام

 

علي  سخنور بزرگ تاريخ اسلام است ، در نهج البلاغه  او كلمات قصار و خطبه هاي طوال  و سخناني كه در زيبايي بي نظير است ، بسيار مي توان يافت  . اما عميق ترين و پر معني ترين  و به خصوص زيباترين  و بالاخص بليغ ترين جمله اي كه  در سراسر عمرش گفته است ، همان بيست و پنج سال صبر و سكوت دردناك  او است  !  چه بسيارند كساني كه  هميشه حرف مي زنند بي آنكه چيزي بگويند و چه كم اند كساني كه حرف نمي زنند اما بسيار مي گويند .

 

 

                                        مجموعه آثار 13 / ص  388

استادم علی است . مرد بی بیم و بی ضعف و پرصبر

علي ، مردي كه در حالات و جذبه هاي درونيش  يك روح فارغ از  هستي را به ياد مي اورد و در معراج هاي معنويش ‌ راه هاي اسمان  را از راه هاي زمين بهتر مي شناسد  ،  چنين  روحي شب  تا صبح خواب ندارد كه : در نقطه دور دست از جامعه اسلامي ، يك انساني گرسنه  بخواب رفته  . يك روحي كه در برابر مساله گرسنگي در جامعه  ، حتي گرسنگي يك فرد در يك نقطه از زمين  ، اين قدر حساس است  ، درست مثل اينكه رهبر مردم  دوست مادي است كه جز به اصالت  زندگي مادي مردم  نمي انديشد .

 

از ان بعد ديگرش يك حكيم سوخته خلوت و سكوت ودرون است كه  گويي به همه اين عالم نمي انديشد .

اين مرد شمشير و سخن ، عشق و انديشه ، مردي كه از شمشيرش مرگ مي بارد  و از زبانش وحي ، اين مرد ،يك الگوي ايده آل انساني است ......

بعد قهرماني علي به صورت تجسم و تجلي و سمبل جوانمردي  و فتوت و پهلواني  در يك قشر ديگر از جامعه ، جداگانه و بي رابطه  با بعد عرفانيش رشد كرد .

بعد حكمت و قرآن شناسي اش به صورت يك منبع و سر چشمه تفسير و شناخت اسلام  و حديث  و مبناي معارف اسلامي  و ايماني  رشد كرد. بعد  انديشه اش به عنوان يك مظهر  تفكر و سخن و علم رشد كرد .

بعد سياسيش به عنوان مظهر عدالتخواهي  و حق طلبي و حتي  خداي عدل و حق تا سر حد الوهيت  در ميان توده هاي ستمديده تاريخ رشد كرد .

مي بينيم علي ماند ، اما تكه تكه ، اسلام ماند  اما  جزء جزء شده .....

 

                            مجموعه آثار 5 / ص  31    30

انتظار، مذهب اعتراض



بازنگری مسئله مهدویت با بهره گیری از دیدگاه دکتر علی شریعتی


داشتم توی بیابان راه می رفتم، یک دفعه دیدم یکی آمد و با من همراه شد. همین جوری با هم صحبت کردیم که من گفتم السلام علیک یا امام زمان (همین جور بیخودی!) ناگهان بغل دستی ام برگشت و گفت "سلام علیکم!" من آن لحظه نفهمیدم که چرا او جواب داد. بعد که فهمیدم رویم را برگرداندم و گفتم آقا امام زمان قربانت بروم که دیدم آن آقا نیست و غیب شده است! چقدر بر خودم لعنت فرستادم که چرا آقا را نشناختی!" خوب هر جوانی این را بشنود با خودش می گوید این مهدی است یا دیوید کاپرفیلد شعبده باز ؟؟ برای این که ثابت کنند که امام زمانی هست، این اراجیف را جعل می کنند که بله، ما هم هستیم!انتظار، مذهب اعتراض*

به شما که نه مثل ما تعصب نا به جای دینی دارید و نه تعصب نا به جاتر ضد دینی که "هر چه با قالب های ذهنی خودتان جور نباشد" نتوانید بفهمید و مثل ما نه مقام و منصبی دارید که مصلحت اندیش شوید و نه حیثیت مذهبی دارید که مقبول عوام باشید و نه موقعیت روشنفکری که محبوب خواص، که نخواهید بفهمید تا مقام و منصبتان به خطر نیافتد.(۱)

۱۲۰۰ سال از غیبت مهدی می گذرد و ما ملت مسلمان ۱۲۰۰ سال است که هر نیمه شعبان جشن می گیریم و تعطیل رسمی اعلام می کنیم و پشت اسمش "عج" می گذاریم.۱۲۰۰ سال است که مهدی را دوست می داریم و ستایشش می کنیم اما حتی نمی دانیم این مهدی اصلا آمده تا چه کار کند ؟ فلسفه ی مهدویت چیست ؟ چرا باید وجود داشته باشد و چرا هست ؟ اگر نباشد چه اتفاقی می افتد ؟

۱۲۰۰ سال است که دو گروه با هم درگیرند. روحانیون سنتی و طرفداران عامیشان گروه اول را تشکیل می دهند و گروه دوم را روشنفکران و متجدد ها. آن گروه دومی همه اش می گوید"آخر چطور امکان دارد مردی ۱۲۰۰ سال عمر کند ؟ کجا رفته که هیچ کس او را نمی بیند ؟ چه فایده ای این رهبر نا مرئی برای ملتش دارد ؟ گیرم که ظهور کند، چه فایده ای برای من و تو دارد ؟ اعتقاد به وجود امام زمان یک اعتقاد خرافی و نهایتا خوش بینانه است. نگاه می کند می بیند آنان که به مهدی اعتقاد ندارند در عرش اند، آنها که اعتقاد دارند در فرش اند!" این گروه اولی هم جوابشان را می دهد که "ای مهدی کجایی ؟ بیا شمشیرت را بکن توی دل اینها! خدا خواسته که عمر مهدی زیاد باشد. به تو چه ؟ در کار خدا دخالت می کنی ؟ ای فلان ... ما از قصد زندگی پست مادی و بی ارزش و پوچ و تهی و کوفت و اه و پیف و پایین و ... را رها کردیم و به جایش زندگی معنوی و روحانی و قدسی را گرفته ایم. ما که می میریم خدا ما را می برد به بهشت برین. شمایی که به مهدی اعتقاد ندارید چی ؟ می برندتان جهنم و سیخ داغ در انتظار شماست!".

اگر هم این گروه اول سوار بر حکومت باشند که دیگر واویلا. چه می گویند ؟ "اگر حکومت ما صالح است که به خاطر صالح بودنمان قبولمان کنید و اگر فاسدیم و به فساد بیشتر می رویم چون در ظهور مصلح غیبی تسریع می کنیم باید ما را بپذیرید!!" مصداق اینان آن روحانی معروف عصر مشروطه است که گفت: «ما نباید به حکومت فاسد کاری داشته باشیم. باید به تزکیه نفس و عبادت و ... توجه داشته باشیم تا مهدی با بیشتر شدن فساد هر چه زودتر ظهور کند!». با این کلام مسئولیت را به آسانی از روی دوششان برمی دارند و انتظار مثبت را به انتظار منفی بدل می کنند.

"
چون امام نیست، جهاد و تلاش و عقیده هم نیست. البته نائب امام هست اما نه برای جهاد. برای اخذ مالیات و گرفتن سهم امام غائب! اسلام اجتماعی تعطیل است و افتتاح نمی شود تا خودش بیاید و در را باز کند! امر به معروف و نهی از منکر هم تعطیل است جز در مسائل فردی و اخلاقیات شخصی و نصیحت های دوستانه راجع به فوائد کارهای خوب و مضرات کارهای بد! و جلوگیری از منکرات اجتماع از قبیل حرف دنیا در مسجد زدن و انحرافات از قبیل خوردن زرد الو با ماست و بدتر از آن گذاشتن موی سر و نگذاشتن موی صورت!"(علی شریعتی. تشیع علوی، تشیع صفوی. صفحه ۲۲۰)

در فرهنگ آنان، انتظار یعنی لش بودن. یعنی هر کاری خواستی بکنی، بعد هر وقت اسم مهدی آمد فوری جلوی اسمش یک عج بگذاری. ۳ تا صلوات بفرستی و بعد بروی تملق این و آن را بگویی. جلوی هر کس و ناکسی خم شوی و بعد هم هی بگویی که «بابا مهدی پس کی ظهور می کنی!».

رهبران و امام نائب این گروه کیانند ؟ آنان که "تنها کارشان برای دین مردم پیش نمازی، تنها اثر علمی شان در انجام رسالت خطیرشان رساله، تنها رابطه متقابلشان با اجتماع دستی برای گرفتن و دستی برای بوسیدن و تنها اجتهاد و جهادشان در رهبری مردم و مسئولیت جانشینی پیغمبر مرور مکرر و یکنواخت دو کلمه ی یجوز و لا یجوز!" (علی شریعتی. انتظار،مذهب اعتراض. صفحه ۳۲)

حال فایده اصلی انتظار چیست و اساسا چرا انتظار ؟ اول این که باید بدانیم، محبت بی معرفت ارزشی ندارد. بت پرستی است. و اما برای بررسی مهدویت باید به فلسفه ی آن دقت کنیم. اصلا مهم نیست که مهدی کیست و چه کاره است. کجاست و چه کار می کند. مهم این است که بفهمیم مهدی نماد چیست ؟ فلسفه ی وجودی اش چیست ؟ مهدی به خودی خود یک انسان است مثل بقیه. اما آن چه او را متمایز می کند تفکری است به نام مهدویت که با او هویت پیدا می کند. تفکری که با نام های دیگر در اکثر مذاهب و جهان بینی ها وجود دارد.

فتوریسم (Fotorism) که به معنای اعتقاد به آخر زمان است، در دین زرتشت با "سوشیانت پیروزگر" و در آیین هندو با عنوان "آواتارا (که در عصر کالی، دوره قبل از ظهور دهمین آواتارای ویشنو، قیام می کند)" و در آیین بودا "بودای پنجم" و در دین یهود با "مسیح و یک مرتبه بالاتر محمد (که چون آنها به عیسی ایمان نیاوردند به طبعا موعود آنها هنوز ظهور نکرده"، مطرح شده است.

کاری نداریم به این که آیا می شود کسی ۱۲۰۰ سال عمر کند یا نه. باید ببینیم آیا عقیده به تفکر مهدویت برای ما مفید است یا نه. هر اصل اسلامی را باید این گونه بررسی کرد که فایده اش چیست ؟ برای چه گفته شده ؟ چه تاثیری بر جامعه و سرنوشت هر فرد دارد ؟ اعتقاد یا عدم اعتقاد به آن در زندگی پیش از مرگ ما چه اثری دارد ؟

در هر جامعه یا هر فرهنگی دو اصل وجود دارد:

۱)جامعه ی ایده آل و عصر طلایی و سرشار از عشق و عدالت در گذشته ی دورش وجود داشته و بعد به تباهی کشیده شده.

۲) معتقد به یک انقلاب بزرگ و نجات بخش و بازگشت به عصر طلایی می باشد.

اساسا انتظار به معنای اعتراض است. انتظار به معنای «نه» گفتن است به آنچه که هست. اعتراض به وضع موجود و لحظه شماری برای یک انقلاب عظیم. اگر کسی به وضع موجود اعتراض ندارد، انتظار چه را می کشد ؟ اعتقاد به ظهور باید در شخص اثر مثبت داشته باشد. یعنی فرق باشد بین کسی که به مهدی اعتقاد دارد و کسی که اعتقاد ندارد. اگر تو، تفاوت احساس نکنی با کسی که به انتظار اعتقادی ندارد یکی هستی. دوران انتظار سرشار از مسئولیت است. دوران اعتقاد و عمل به آن است. این عمل است که ارزش دارد نه فکر. انتظار به این معناست که آقای مبارز، خانم مجاهد، اگر تو در راه آزادی مردم کشورت کوشش کردی، اگر در لحظه لحظه ی عمرت با رژیم های استبدادی و زورگو جنگیدی، اگر برای سربلندی و آزادی و آگاهی این ملت زجر کشیدی، شکنجه شدی، سختی کشیدی و حتی کشته شدی، بدان که زحمات تو بیهوده و ناقص و ابتر نخواهد ماند. حق با توست و زحمات تو در راه آزادی توده و خلق نیست و نابود نخواهد شد.

بالاخره کسی می آید که در همین دنیا زحمات تو را کامل می کند و آن را ادامه می دهد، تا پیروزی نهایی حاصل شود. اگر در کنج زندان لبانت را دوختند، شکنجه ات دادند و آتشت زدند، مطمئن باش که در این دنیا کسی می آید که انتقام تو را خواهد گرفت. با شمشیر علی و بیرق محمد، داد همه ی آزادی خواهان را از بیدادگران تاریخ خوهد گرفت و اول از همه همچون جد بزرگش علی، "چندان از روحانیون رسمی دینش می کشد که در جوی ها خون به راه می افتد"(۲).

این فلسفه ی عظیم نه تنها از یاس مسلمانان آزادی خواه و مبارز جلوگیری می کند "که حالا ما جانمان را در راه این مردم و این کشور دادیم. که چه ؟ فردا همه می روند دنبال کار خودشان. ما هم نیست و نابود شده ایم، خلاص!"، بلکه امید می دهد به پیروانش که اگر تو جانت را در این راه دادی و به ناحق سرت بالای دار رفت، کار تو نیمه تمام نمی ماند. مهدی هست.

نه به عنوان یک شخص که به عنوان یک تفکر. تو که به هیچ چیزی انتقاد نداری و در خوشی و خرمی زندگی می کنی انتظار که را می کشی ؟ اصلا انتظار می کشی که چه بشود ؟ راضی و سرخوش و سرمست. فارغ از دنیا و مافیها فکر و ذکرت شکم است و زیرشکم. زندگی ات خوردن و خوابیدن است. این وسط چه چیزی در این جهان بینی کوچکت تو را ناراحت می کند که انتظار مصلح و منجی ای بکشی ؟ حتما مشکل کمبود پلاژ های تفریحی در سواحل دریای خزر!. چشم هایت را بر همه بستی و همه اش در فکر این هستی که امام زمان بیا که من بتوانم راحت از جیب همسایه پول بردارم و او هم اعتراضی نکند!.

"
انتظار مذهب اعتراض است. بر این اساس که اصولا آدم منتظر یک حادثه یا ظهور یک آدمی هست. راضی نیست والا منتظر تغییر نیست. خشنود در انتظار تغییر نیست. ناراضی در انتظار تغییر است. بنابراین خود انتظار داشتن در ذاتش نسبت به وضع موجود اعتراض داشتن است."(۳)

اگر انتظار نباشد ماندن برای چه ؟ بر خلاف آنچه که بکت در «انتظار گودو» می گوید، انتظار یک فکر پوچ نیست. انتظار منفی پوچ است و کاش فقط پوچ می بود، عامل تخریب اراده ی بشری است. می بینید چقدر فاصله است بین یک انتظار مثبت و یک انتظار منفی ؟ یک کلمه چقدر می تواند تخدیری و در عین حال سازنده و متعالی باشد ؟ به قول شریعتی : "شیعه با انتظار، یک فلسفه ی سیاسی و مکتب اجتماعی پیدا می کند که به همان اندازه که امروز منحط و ذلت آور و ضد مردم و نسبت به انسان و آزادی واندیشه ی انسانی اهانت آمیز و نفی کننده ی مسئولیت های اجتماعی و یاس آور و تسلیم بار نشان داده می شود و جز برای توده ی سر به زیر که عمل می کنند اما فکر نمی کنند و می پذیرند ولی نمی فهمند اساسا قابل دفاع نیست، درست به همین اندازه مترقی و عزت آور و مردمی و نسبت به انسان و اراده و آزادی و اندیشه ی انسانی، حرمت آمیز و تثبیت کننده ی مسئولیت های اجتماعی و بخشنده ی خوش بینی تاریخی و استقلال عقلی و روحی است".

اگر اعتقاد به این اصل مترقی باعث حرکت، پیشرفت و جهش تو رو به جلو شد بدان که اعتقادت درست بوده است. در غیر این صورت هیچ ارزشی ندارد. اعتقادی که ۱۲۰۰ سال پیروانش را دچار جمود و در جا زدن و حتی عقب رفتن بکند چه ارزشی دارد ؟ اعتقاد خشک و خالی که به درد سطل زباله می خورد. طرف لم داده زیر کرسی دارد در مورد چاپیدن ملت تفکرات عمیق و دقیق می فرماید، آقا در اداره اش مترصد فرصت است که کله ی همکارش را زیر آب کند، جوان متعهد و روشنفکر! نشسته جلوی ماهواره و کامپیوتر یا عکس و فیلم سکسی نگاه می کند یا در مورد گلدکوئست و گلدماین فکر می کند که چطور زیر شاخه هایش بیشتر شوند و بتواند با یک کلاه برداری کوچک دوزار بیشتر گیرش بیاید و در عنفوان جوانی درآمد زایی کند!. آن وقت همه ی این ها تا اسم مهدی می آید داد می زنند که "اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجه!"

خوب من هم جای مهدی بودم، ۱۰۰ سال سیاه ظهور نمی کردم. بیایم که چه بشود ؟ من و شما به او اعتقاد عملی داریم یا آن مبارز سنی لامذهب آفریقایی یک لاقبا ؟ آن وقت در یک چنین جامعه ی مهدی گریزی، هی می آییم کتاب چاپ می کنیم که ملاقات با امام زمان، داستان ملاقات ۳۶۰ نفر با امام مهدی(عج!). یک مشت خزعبل و چرت و پرت به خورد مردم می دهیم به نام واقعیت. انتظار هم داریم، همه و نسل جوان هم باور کنند.

"
داشتم توی بیابان راه می رفتم، یک دفعه دیدم یکی آمد و با من همراه شد. همین جوری با هم صحبت کردیم که من گفتم السلام علیک یا امام زمان (همین جور بیخودی!) ناگهان بغل دستی ام برگشت و گفت "سلام علیکم!" من آن لحظه نفهمیدم که چرا او جواب داد.

بعد که فهمیدم رویم را برگرداندم و گفتم آقا امام زمان قربانت بروم که دیدم آن آقا نیست و غیب شده است! چقدر بر خودم لعنت فرستادم که چرا آقا را نشناختی!" خوب هر جوانی این را بشنود با خودش می گوید این مهدی است یا دیوید کاپرفیلد شعبده باز ؟؟ برای این که ثابت کنند که امام زمانی هست، این اراجیف را جعل می کنند که بله، ما هم هستیم!

آخر اگر امام زمان از انظار مخفی باشد که تو دیگر نمی فهمی. بر خلاف عیسی که به آسمان رفته و سوشیانت که در عالم دیگر است و امام محمد حنیفه که در کوه رضوا مخفی است، بنا بر اعتقاد شیعه، مهدی در میان مردم عادی زندگی دارد و همه او را می بینند اما نمی شناسند. نه اینکه ببینند بعدا بشناسند!.

اینان فلسفه ی عمیق مهدویت و انتظار را به صورت یک انتظار برای یک شخص (شخص به معنای جسمش نه به معنای یک عقیده، یک فکر و یک فلسفه) در آورده اند. شخصی به نام مهدی، نه تفکری به نام مهدویت!. اینان این اصل بزرگ اسلامی را جوری وانمود می کنند انگار همه ملت شیعه نباید هیچ کاری بکنند تا یک آدمی به اسم مهدی بیاید و همه دشمنان را شکست دهد و ما پیروز شویم! اینان یک فلسفه اسلامی را تا حد مترسکی تقلیل داده اند. مترسکی که فقط ایرانی ها و شیعیان را آدم حساب می کند!.

اینجا سوال پیش می آید؛ اگر مهدی این جوری است که تو می گویی پس چرا ما مبارز شیعی نداریم ؟ می گویم که داشتیم و داریم. تا قرن ده که جنبش های عدالت طلبانه ی شیعی در سراسر سرزمین های اسلامی در گوشه ی سیاه چال ها و خلوت شکنجه گاه ها جان می دادند، این مسئله ی مهدویت به عنوان سبک اصل مترقی و نجات بخش مطرح بوده است.

بعد از قرن ده با حکومتی شدن شیعه و تغییر موضع ۱۸۰ درجه ای، شیعیان بر مسند کار می نشینند. این جاست که تشیع دو تکه می شود. تشیع علوی که همان تشیع قدیم بود و با وجود حاکم شدن اسمی، باز به زندان ها و کشتارگاه ها رانده شد و تشیع صفوی که الان هم هست و به نوعی در این زمان تخت گاز هم می رود! در این ۱۲۰۰ سال (۴) کمتر کسی بوده که به معنای واقعی و هدف اصلی و فلسفه ی مهدویت دست یافته باشد. آنان هم که فهمیدند و فلسفه ی وجودی مهدویت را درک کردند، زمینه سازان حرکت های انقلابی یا خیزش های مردمی شدند. سید جمال، علامه نائینی، دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی، از جمله ی این مبارزان در قرن اخیر بودند که فلسفه ی مهدویت را درک کردند و به پا خاستند.

آنان بهشت را در میدان های جهاد و عمل و مبارزه در راه عقیده به دست آوردند، نه در کنج ریاضت کده ها و گوشه مساجد و با خواندن دعای ندبه!.

دعای ندبه و یک سوال

سال ها پیش شریعتی درباره ی منبع و سند دعای ندبه سوالی کرد که با واکنش تند روحانیون وقت رو به رو شد و پاسخش را این طور دادند که : "تو که درباره ی دعای ندبه سند می خواهی، اول خودت برو سند بیاور که پسر پدرت هستی!". این سوال را بار دیگر مطرح می کنیم، به امید پاسخی مستدل و معقول. امیدی که کاش نا امید نگردد!.

در دعای ندبه به مساله ای اشاره شده است که می پرسد: "نمی دانم کدام سرزمین تو را در بر گرفته است، قرارگاهت کجاست، در کوه رضوا یا ذی طوا ؟". من نمی دانم این دعا که امروز آن را در بسیاری از محافل مذهبی خطاب به امام زمان ما می خوانند، چرا سراغ مهدی را از کوه ذی طوا و کوه رضوا می گیرد که جایگاه امام زمان فرقه ی کیسانیه است که معتقدند در این کوه از انظار مخفی شده است و ار آنجا ظهور خواهد کرد و پیروانش با ندبه و زاری در پای این کوه و یا از دور به طرف این کوه دعا می کنند که خارج شود و قیام نماید. گذشته از سرگذشت مهدی، که نه در زندگی و نه در غیبت صغری و نه در غیبت کبری و نه پس از ظهور هیچ رابطه ای با این کوه ندارد، اساسا غیبت او به این صورت نیست که در جای مخصوصی پناه گرفته باشد، بلکه همه جا حاضر و ناظر است و این ما هستیم که او را تشخیص نمی دهیم.

بنابراین سوال «تو در کدام جایگاه مخفی به سر می بری ؟»، ظاهرا با نوع غیبت حضرت مهدی موعود شیعه ی امامی سازگار نیست. مطالعه ی متن دقیق دعای ندبه که از ائمه ی ما به تصریح و ترنیب نام نمی برد و پس از حضرت علی (که به تفصیل از مناقب و فضائل او سخن می گوید) ناگهان و بی واسطه به امام غائب خطاب می کند، باز این سوال را بیشتر در ذهن مطرح می کند. به هر حال من این مطلب را به عنوان یک سوال علمی مطرح می کنم، نه یک قضاوت قطعی به امید این که به جای دشنام و اتهام، پاسخ معقول و منطقی بشنوم و این ابهام در ذهنم رفع شود که اگر کسی در این مورد مطالعه دارد این مساله را روشن کند که منتی بر من نهاده است. (انتظار مذهب اعتراض ص ۱۴