بخشي از سخنراني دكتر علي شريعتي با عنوان «حسين (ع)، وارث آدم»

خواهران، برادران!

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند.

در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست.

ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمره‌مان را عاجزيم!

خدايا! اين چه حكمت است؟

و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رسانده‌اند.

خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟

اكنون شهيدان كارشان را به پايان رسانده‌اند. و ما شب شام غريبان مي‌گرييم، و پايانش را اعلام مي‌كنيم و مي‌بينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه مي‌خواست اين داستان به پايان برسد.

اكنون شهيدان كارشان را به پايان برده‌اند و خاموش رفته‌اند، همه‌شان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كرده‌اند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و به‌عنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كرده‌اند.

اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر مي‌توانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نمي‌توانند.

اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست مي‌كند تا انسان‌ها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروه‌هاي مردم و همه ارزش‌هاي انساني محكوم شده است.

يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت مي‌كند، يك جلاد است كه شهيد مي‌كند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شده‌اند، و زنان بسياري در زير تازيانه‌هاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شده‌اند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كرده‌اند و گرسنگي‌ها و بردگي‌ها و قتل عام‌هاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.

و اكنون حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:

شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.

شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.

شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ مي‌خورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام جنايت‌ و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان مي‌مردند. با خودش شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب مي‌كردند و ملعبه حرمسراها مي‌بودند يا اگر آزاد بايد مي‌ماندند بايد قافله‌دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!

و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نمي‌كرده است. با كودك شيرخوارش!

و حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به‌ سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع مي‌مردند، شهادت بدهد.

اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستي‌اش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهي‌اش را انجام داده است.

 

دوستان!

در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه مي‌بينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش مي‌كنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمت‌هاي بسيار و ارزش‌هاي بزرگ و خدايي و سرمايه‌هاي عزيز و روح‌هاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است.

يكي از بهترين و حيات‌بخش‌ترين سرمايه‌هايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است.

ما از وقتي كه، به‌گفته جلال «سنت شهادت را فراموش كرده‌ايم، و به مقبره‌داري شهيدان پرداخته‌ايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهاده‌ايم» و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه به‌جاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شده‌اند و بس، در عزاي هميشگي مانده‌ايم!

چه هوشيارانه دگرگون كرده‌اند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.

اين كه حسين (ع) فرياد مي‌زند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مي‌بيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نمي‌بيند ـ فرياد مي‌زند كه «آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، ‌سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان مي‌كند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مي‌نمايد.

اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه «شيعه مي‌خواهد» و در هر عصري و هر نسلي، شيعه مي‌طلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك مي‌خواهد. ضجه مي‌خواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار مي‌خواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و «پيرو».

آري، اين چنين به ما گفته‌اند و مي‌گويند!

هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: ‌خون، چهره دوم: پيام.

و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد مي‌ميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ مي‌شود انتخاب مي‌كنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني.

و آنها كه تن به هر ذلتي مي‌دهند تا زنده بمانند، مرده‌هاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟

هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نمي‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش مي‌بيند، حس مي‌كند و مرگ كساني را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، مي‌بيند.

آنها نشان دادند، شهيد نشان مي‌دهد و مي‌آموزد و پيام مي‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه مي‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف مي‌كند»، و اي كساني كه مي‌گوييد: «پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز مي‌شود و اگر دشمنش را نمي‌كشد، رسوا مي‌كند.

و شهيد قلب تاريخ است، هم‌چنان‌كه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي مي‌دهد. جامعه‌اي كه رو به مردن مي‌رود، جامعه‌اي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌اي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعه‌اي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌اي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعه‌اي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندام‌هاي خشك مرده بي‌رمق اين جامعه، خون خويش را مي‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ ايمان جديد به خويشتن را مي‌بخشد.

شهيد حاضر است و هميشه جاويد.

كي غايب است؟

حسين (ع) يك درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمه‌تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمه‌تمام مي‌گذارد و شهادت را انتخاب مي‌كند، مراسم حج را به پايان نمي‌برد تا به همه حج‌گزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمه‌تمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، هم‌چنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنه‌هاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، مي‌خواهد با حضورش اين پيام را به همه انسان‌ها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش!

وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه‌ات نيستي، هركجا كه مي‌خواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.

 

شهادت «حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ» است.

و غيبت؟!

آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكي‌اند:

چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشد و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محراب‌ها و زاويه خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آن‌جا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بي‌معناست و مي‌بينيم كه هست.

و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسل‌ها، در همه جنگ‌ها و در همه جهادها، در همه صحنه‌هاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسل‌ها و عصرها بعثت كند.

و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.

آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تن‌هاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز مي‌شود. اين رسالت بر دوش‌هاي ظريف يك زن، «زينب» (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخته است! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگين‌تر از رسالت برادرش.

آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده‌اند، اما كار آنها كه از آن پس زنده مي‌مانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پي‌اش، وصف‌هاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر مي‌شود، از صحنه برمي‌گردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام مي‌رسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد مي‌زند:

«سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...»

زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است.

اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ مي‌ماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ مي‌ماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم مي‌مانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسل‌ها سخن مي‌گويند، سخنشان را كسي نمي‌شنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسان‌ها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) مي‌گريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آورده‌اند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه «زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد» معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه:

«اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمده‌اي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفته‌اند: كساني مي‌توانند خوب زندگي كنند كه مي‌توانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما مي‌آييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آن‌چنان مي‌ميرد كه زندگي مي‌كند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوي‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»

و شهيد، يعني به همه اين معاني.

هر انقلابي دو چهره دارد:

خون و پيام

و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه مي‌داند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنه‌ها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آن‌چنان مردن را، يا اين‌چنين ماندن را. اگر نمي‌خواهد از صحنه غايب باشد.

عذر مي‌خواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه مي‌شود با يك جلسه، از چنين معجزه‌اي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟

آن‌چه مي‌خواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل مي‌گويم به عنوان رسالت زينب، «پس از شهادت» كه:

«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند،

و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدي‌اند»!...

امامت و حج نیمه تمام حسین ع

"حسین یک درس بزرگتر از شهادتش هم به ما داده است ، و آن نیمه تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است ؛ حجی که همه اسلافش ، اجدادش ، جدش و پدرش برای احیای این سنت ، جهاد کردند. این حج را نیمه تمام می گذارد و شهادت را انتخاب می کند ؛ مراسم حج را به پایان نمی برد ، تا به همه حج گزاران تاریخ ، نمازگزاران تاریخ ، مومنان به سنت ابراهیم ، بیاموزد که اگر"امامت" نباشد ، اگر "رهبری" نباشد ، اگر هدف نباشد ، اگر حسین نباشد و اگر یزید باشد ، چرخیدن بر گرد خانه خدا ، با خانه بت ، مساوی است . در آن لحظه که حسین ، حج را نیمه تمام گذاشت و آهنگ کربلا کرد ، کسانی که همچنان به طواف – در غیبت حسین – ادامه دادند ، مساوی هستند با کسانی که در همان حال ، بر گرد کاخ سبز معاویه در طواف بودند ، زیرا ، شهید که حاضر است ، در همه صحنه های حق و باطل ، در همه جهادهای میان ظلم و عدل ، شاهد است ، حضور دارد ، می خواهد با حضورش این پیام را به همه انسانها بدهد که : وقتی در صحنه نیستی ، وقتی از صحنه حق وباطل زمان خویش غایبی ، هر کجا که خواهی باش !

 

وقتی در صحنه حق و باطل نیستی ، وقتی که شاهد عصر خودت و شهید حق و باطل جامعه ات نیستی ، هر کجا که می خواهی باش ؛ چه به نماز ایستاده باشی و چه به شراب نشسته باشی ، هر دو یکی است .


 

شهادت " حضور در صحنه حق و باطل همیشه تاریخ " است .


 

 

و غیبت ؟!

 

آنهایی که حسین را تنها گذاشتند و از حضور و شرکت و شهادت غایب شدند ، اینها همه با هم برابرند ؛ هر سه یکی اند :

 

چه آنهایی که حسین را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشند و مزدور او ، و چه آنهایی که در هوای بهشت ، به کنج خلوت عبادت خزیدند و با فراغت و امنیت ، حسین را تنها گذاشتند و از دردسر حق و باطل کنار کشیدند و در گوشه محرابها و زاویه خانه ها به عبادت خدا پرداختند ، و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زیرا در آنجا که حسین حضور دارد – و در هر قرنی و عصری حسین حضور دارد ! – هر کس که در صحنه او نیست ، هر کجا که هست ، یکی است ، مومن و کافر ، جانی و زاهد ، یکی است . این است معنی این اصل تشیع ، که قبول هر عملی ، یعنی ارزش هر عملی ، به "امامت"  و به" رهبری" و به" ولایت" بستگی دارد ! و اگر او نباشد ، همه چیز بی  معنی است و می بینیم که هست ."

 

 

 

***

 

"... از طرف دیگر ، چنانکه در بحث "جامعه شناسی امت و امامت" گفته ام ، به اصل "رهبری" چنان ایمانی دارم که این عقیده ظاهرا افراطی شیعه را بشدت قبول دارم که قبول هر عملی و عقیده ای موکول به اصل " ولایت" یا "امامت" است . مقصودم از قبول ، ارزش است و مقصودم از امامت ، اصل کلی "درستی رهبری" است آنچنانکه دموکراسی و لیبرالیسم را هم ، پیش از آنکه جامعه از مرحله خودسازی انقلابیش ( وصایت – امامت ) بگذرد ، "یک فریب" می دانم و یا یک حجاب عصمت بر چهره فاحشه ، ویا شهری را که مورد هجوم گرگهای هار بیرون است و روباههای مکار درون و موشهای خانگی ، به نیروی منطق و موعظه و "حرف حساب" حفظ کردن ."

 

 

 

دکتر علی شریعتی – مجموعه آثار ۱۹ : حسین وارث آدم – مطلب اول صفحات ۲۰۴ و ۲۰۵ و مطلب دوم صفحات ۹۸ و ۹۹.

شب عاشورا بود

صحرای سوزانی را می نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازه ای که می جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.

می ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است.به پاهایش می نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است

و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...

می ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه ها و دامن ردایش بالا می برم:

اینک دو دست فرو افتاده اش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می افتد، اما پنجه های خشمگینش، با تعصبی بی حاصل می کوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد... جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر ...

... افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.

نگاهم را بالاتر میکشانم: از روزنه های زره خون بیرون می زند و بخار غلیظی که خورشید صحرا میمکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.


نگاهم را بالاتر میکشانم: گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بی امان همه تاریخ بر آن فرود آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است. نگاهم را از رشته های خونی که بر آن جاری است باز

” چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می کند “
هم بالاتر می کشانم: ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا میماند و ... دیگر هیچ !

پنجه ای قلبم را وحشیانه در مشت میفشرد، دندان هایی به غیظ در جگرم فرو میرود، دود داغ و سوزنده ای از اعماق درونم بر سرم بالا می آید و چشمانم را می سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می دهد، که: «هستم»، که «زندگی می کنم».

این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمی دهد؛ نمی توانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است.در برابرم، همه چیز در ابهامی از خون و خاکستر می لرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره می نگرم؛

شبحی را در قلب این ابر و دود باز می یابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، رب النوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک میکند. غبار ابهام تیره ای که در موج اشک من می لرزد، کنارتر میرود . روشن تر می شود و خطوط چهره خواناتر.

هم اکنون سیمای خدایی او را خواهم دید؟ چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می کند. سیمایی که ... چه بگویم؟

مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...

در پیرامونش، جز اجساد گرمی که در خون خویش خفته اند،
” با تمام نیــــــــاز می پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ “
کسی از او دفاع نمی کند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.

نه باز می گردد،
که : به کجا؟
نه پیش می رود،
که : چگونه؟
نه می جنگد،
که : با چه؟
نه سخن می گوید،
که : با که؟
و نه می نشیند،
که : هرگز !

ایستاده است و تمامی جهادش اینکه ... نیفتد

همچون سندانی در زیر ضربه های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد – زور و زر و تزویر – سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا ... خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم می دوزم، در نگاه این بنده خویش می نگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت می ماند.

نمی توانم تحمل کنم؛سنگین است؛ تمامی «بودن»م را در خود می شکند و خرد می کند. می گریزم. اما می ترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه می گریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.

خلق بسیاری انبوه شده اند و شهر، آشفته و پرخروش می گرید، عربده ها و ضجه ها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانه وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود می زنند، و مردانی با رداهای بلند و....... د

عمامه پیغمبر بر سر و....... آه ! ... باز همان چهره های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!

تنها و آواره به هر سو می دوم، گوشه آستین این را می گیرم، دامن ردای او را می چســــبم، می پرسم، با تمام نیــــــــاز می پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟
هیچ کس پاسخم را نمی گوید!

پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است


* برگرفته از کتابِ «حسین؛ وارث آدم»

خطبه امام حسين (ع) در روز عاشورا

امام مي فرمايند: ولي من خدايي است که کتاب فرود آورده و هم او ولي شايستگان است. بنگريد من از چه خاندانم و به خود آييد.
خويش را سرزنش کنيد و بنگريد آيا کشتن من رواست؟ حرمت من براي شما زير پا گذاشتني است؟ آيا من پسر پيغمبر (ص) شما نيستم؟ پسر وصي و عموزاده شما نيستم؟ آيا حمزه سيدالشهدا (ع) عموي پدرم نيست؟ آيا جعفر بن ابيطالب برادر پدرم که در بهشت با دو بال پرواز مي کند ، عمويم نيست؟ به شما نرسيده که رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمود سيد جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا درست مي دانيد ، بسيار خوب ، باور کنيد.

ادامه نوشته

أَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ

از آب هم مضایقه کردنند کوفیان        خوش داشتند حرمت مهمان کربلا


اطفال تشنه لب همه بودنند منتظر       سقا فتاده دست به میدان کربلا


آه از دمی که لشکر أعدا نکرد شرم     بر خاک ریخت آب علمدار کربلا

شریعتی و عاشورا

معلم شهید، دکتر علی شریعتی*: شب عاشورا بود ، عاشورای سال 49؛ گفتم بروم به مجلس روضه ای ، از همین روضه ها که همه جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. دیدم، ایمان وتعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آن است که بتوانم آن همه تحقیر ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم.

اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود وخانه یکپارچه سکوت و درد، چه می توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم ،اما چگونه می توانمستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟

نامه ام را که به دوستم نوشته بودم - دوستی که هرگاه روزگار عاجزم میکرد و رنج به نالیدنم وا می داشت، به پناه او می رفتم - برگرفتم ، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمی شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه ای برای دل خویش نوشتم ، آنچه را در نامه ی او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گرد.

... پیش چشمم را پرده ای از خون پوشیده است.

در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز

” دود داغ و سوزنده ای از اعماق درونم بر سرم بالا می آید و چشمانم را می سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می دهد، که: «هستم»، که «زندگی می کنم».... “

دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازه ای برپا است:

صحرای سوزانی را می نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازه ای که می جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.

می ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهلاست.به پاهایش می نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است

و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و ...

می ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپاداشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه ها و دامن ردایش بالا می برم:

اینک دو دست فرو افتاده اش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می افتد، اما پنجه های خشمگینش، با تعصبی بی حاصل می کوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد... جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر ...

... افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.

نگاهم را بالاتر میکشانم: از روزنه های زره خون بیرون می زند و بخار غلیظی که خورشید صحرا میمکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.


نگاهم را بالاتر میکشانم: گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بی امان همه تاریخ بر آن فرود

” چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می کند... “

آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است. نگاهم را از رشته های خونی که بر آن جاری است باز هم بالاتر می کشانم: ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا میماند و ... دیگر هیچ !

پنجه ای قلبم را وحشیانه در مشت میفشرد، دندان هایی به غیظ در جگرم فرو میرود، دود داغ و سوزنده ای از اعماق درونم بر سرم بالا می آید و چشمانم را می سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می دهد، که: «هستم»، که «زندگی می کنم».

این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمی دهد؛ نمی توانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است.در برابرم، همه چیز در ابهامی از خون و خاکستر می لرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره می نگرم؛

شبحی را در قلب این ابر و دود باز می یابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، رب النوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک میکند. غبار ابهام تیره ای که در موج اشک من می لرزد، کنارتر میرود . روشن تر می شود و خطوط چهره خواناتر.

هم اکنون سیمای خدایی او را خواهم دید؟ چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می کند. سیمایی که ... چه بگویم؟

مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره زاری بی حاصل و شن ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه،

” با تمام نیــــــــاز می پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟... “

در پیرامونش، جز اجساد گرمی که در خون خویش خفته اند، کسی از او دفاع نمی کند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.

نه باز می گردد،
که : به کجا؟
نه پیش می رود،
که : چگونه؟
نه می جنگد،
که : با چه؟
نه سخن می گوید،
که : با که؟
و نه می نشیند،
که : هرگز !

ایستاده است و تمامی جهادش اینکه ... نیفتد

همچون سندانی در زیر ضربه های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد – زور و زر و تزویر – سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا ... خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم می دوزم، در نگاه این بنده خویش می نگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت می ماند.

نمی توانم تحمل کنم؛سنگین است؛ تمامی «بودن»م را در خود می شکند و خرد می کند. می گریزم. اما می ترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه می گریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.

خلق بسیاری انبوه شده اند و شهر، آشفته و پرخروش می گرید، عربده ها و ضجه ها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانه وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود می زنند، و مردانی با رداهای بلند و....... عمامه پیغمبر بر سر و....... آه ! ... باز همان چهره های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!

تنها و آواره به هر سو می دوم، گوشه آستین این را می گیرم، دامن ردای او را می چســــبم، می پرسم، با تمام نیــــــــاز می پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟
هیچ کس پاسخم را نمی گوید!

پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است
* برگرفته از کتابِ «حسین؛ وارث آدم»

امام حسين‏ عليه السلام‏ از نگاه دکتر شريعتى


1. شهيد

"شهيد در لغت، به معناى حاضر، ناظر، به معناى گواه و گواهى دهنده و خبر دهنده راستين و امين و همچنين به معنى آگاه و نيز به معنى محسوس و مشهود، كسى كه
همه چشم‏ها به او است و بالاخره به معنى نمونه، الگو و سرمشق است. "

"شهيد، قلب تاريخ است؛ هم چنان كه قلب به رگ هاى خشك اندام، خون، حيات و زندگى مى‏ دهد، جامعه اى كه رو به مردن مى ‏رود، جامعه ‏اى كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش، از دست داده ‏اند و جامعه ‏اى كه به مرگ تدريجى گرفتار است، جامعه ‏اى كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‏ اى كه احساس مسئوليت را از ياد برده است و جامعه اى كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاريخى كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است؛ شهيد همچون قلبى، به اندام‏هاى خشك مرده بى ‏رمق اين جامعه، خون خويش را مى‏ رساند و بزرگترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل، ايمان جديد به خويشتن را مى ‏بخشد. شهيد حاضر است و هميشه جاويد؛ كى غائب است؟ "

2. شهادت

"يكى از بهترين و حيات بخش‏ترين سرمايه‏ هايى كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است. "

"در فرهنگ ما شهادت، مرگى نيست كه دشمن ما بر مجاهد تحميل كند. شهادت مرگ دلخواهى است كه مجاهد با همه آگاهى و همه منطق و شعور و بيدارى و بينايى خويش، خود انتخاب مى ‏كند!... شهادت، در يك كلمه - بر خلاف تاريخ‏هاى ديگر كه حادثه ‏اى است و درگيرى است و مرگ تحميل شده بر قهرمان است و تراژدى است - در فرهنگ ما، يك درجه است، وسيله نيست؛ خود هدف است، اصالت است؛ خود يك تكامل، يك علو است؛ خود يك مسئوليت بزرگ است؛ خود يك راه نيم ‏بُر به طرف صعود به قله معراج بشريت است و يك فرهنگ است. "

"ما دو نوع شهيد داريم؛ سمبل يكى حمزه سيدالشهداء، و سمبل ديگرى امام حسين‏ عليه السلام است. "

- شهادت حمزه ‏اى‏

«حمزه يك قهرمان مجاهد است كه براى پيروزى و شكستن دشمن رفته، شكست خورده و كشته و شهيد شده است... حمزه و ساير مجاهدان براى پيروزى آمده بودند - البته با احتمال اين كه اگر هم مرگ شده، شد - و هدفشان پيروزى و شكستن دشمن بود... بنابراين شهيد حمزه‏ اى و شهادت حمزه ‏اى، عبارت است از مردى و كشته شدن مردى كه آهنگ كشتن دشمن كرده است."

- شهادت حسينى ‏عليه السلام‏

"شهادت حسينى كشته شدن مردى است كه خود براى كشته شدن خويش قيام كرده است... امام حسين‏ عليه السلام از مقوله ديگرى است؛ او نيامده است كه دشمن را با زور شمشير بشكند و خود پيروز شود، و بعد موفق نشده و يا در يك تصادف يا ترور توسط وحشى، كشته شده باشد. اين‏ طور نيست، او در حالى كه مى ‏توانسته است در خانه ‏اش بنشيند و زنده بماند، به پا خاسته و آگاهانه به استقبال مردن شتافته و در آن لحظه، مرگ و نفى خويشتن را انتخاب كرده است... امام حسين‏ عليه السلام يك شهيد است كه حتى پيش از كشته شدن خويش به شهادت رسيده است؛ نه در گودى قتلگاه، بلكه در درون خانه خويش، از آن لحظه كه به دعوت وليد - حاكم مدينه - كه از او بيعت مطالبه مى ‏كرد، «نه» گفت، اين، «نه» طرد و نفى چيزى بود كه در قبال آن، شهادت انتخاب شده است و از آن لحظه، حسين شهيد است. "

3. امام حسين‏ عليه السلام‏

الف) شرايط نهضت امام حسين ‏عليه السلام‏

"شكل مبارزه ‏اى كه حسين انتخاب كرده، قابل فهميدن نيست مگر اين كه اوضاع و شرايطى كه حسين در آن شرايط، قيام خاصّ خودش را آغاز كرد، فهميده بشود... اكنون حسين مسئول نگاهبانى انقلابى است كه آخرين پايگاه‏هاى مقاومتش از دست رفته است و از قدرت جدش و پدر و برادرش، يعنى حكومت اسلام و جبهه حقيقت و عدالت، يك شمشير برايش نمانده و حتى يك سرباز! سال‏هايى است كه بنى ‏اميه همه پايگاه‏هاى اجتماعى را فتح كرده است. "

ب) بايستن و نتوانستن‏

"فتواى حسين اين است: آرى! در نتوانستن نيز بايستن هست؛ براى او زندگى، عقيده و جهاد است. بنابراين، اگر او زنده است و به دليل اين كه زنده است، مسئوليت جهاد در راه عقيده را دارد. انسان زنده، مسئول است و نه فقط انسان توانا. و از حسين، زنده ‏تر كيست؟ در تاريخ ما، كيست كه به اندازه او حق داشته باشد كه زندگى كند؟ و شايسته باشد كه زنده بماند؟ نفس انسان بودن، آگاه بودن، ايمان داشتن، زندگى كردن، آدمى را مسئول جهاد مى ‏كند و حسين مَثَلِ اعلاى انسانيت زنده، عاشق و آگاه است. توانستن يا نتوانستن، ضعف يا قدرت، تنهايى يا جمعيت، فقط شكل انجام رسالت و چگونگى تحقق مسئوليت را تعيين مى‏ كند نه وجود آن را. "

ج) هنر خوب مردن‏ ‏

"او (امام حسين ‏عليه السلام) فرزند خانواده ‏اى است كه هنر خوب مردن را در مكتب حيات، خوب آموخته است... آموزگار بزرگ شهادت اكنون برخاسته است تا به همه آنها كه جهاد را تنها در توانستن مى ‏فهمند و به همه آنها كه پيروزى بر خصم را تنها در غلبه، بياموزد كه شهادت نه يك باختن، كه يك انتخاب است؛ انتخابى كه در آن، مجاهد با قربانى كردن خويش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق، پيروز مى ‏شود و حسين «وارث آدم» - كه به بنى ‏آدم زيستن داد - و «وارث پيامبران بزرگ» - كه به انسان چگونه بايد زيست را آموختند - اكنون آمده است تا در اين روزگار به فرزندان آدم چگونه بايد مردن را بياموزند. "

د) آثار شهادت امام حسين‏ عليه السلام‏

"برخى درباره آثار شهادت حسينى ترديد كردند! و آن را قيامى خوانده‏ اند كه شكست خورده است؛ شگفتا! كدام جهاد و كدام جنگِ پيروزى بوده است كه دامنه فتوحاتش در سطح جامعه در عمق انديشه و احساس و در طول زمان و ادوار تاريخ، اين همه گسترده و عميق و بارآور باشد؟... حسين با شهادت «يد بيضاء» كرد، از خون شهيدان «دم مسيحائى» ساخت كه كور را بينا مى ‏كند و مرده را حيات مى ‏بخشد... اما نه تنها در عصر خويش و در سرزمين خويش، كه «شهادت» جنگ نيست، رسالت است؛ سلاح نيست، پيام است؛ كلمه ‏اى است كه با خون تلفظ مى ‏شود. "

ه) زندگان جاويد

"آنها كه تن به هر ذلتى مى ‏دهند تا زنده بمانند، مرده‏ هاى خاموش و پليد تاريخند و ببينيد آيا كسانى كه سخاوتمندانه با حسين به قتلگاه خويش آمده‏ اند و مرگ خويش را انتخاب كرده ‏اند - در حالى كه صدها گريزگاه آبرومندانه براى ماندنشان بود و صدها توجيه شرعى و دينى براى زنده ماندن شان بود - توجيه و تأويل نكرده ‏اند و مرده ‏اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براى ماندن‏شان تن به ذلت و پستى، رها كردن حسين و تحمل كردن يزيد دادند، كدام هنوز زنده ‏اند؟ هر كس زنده بودن را فقط در يك لَشِ متحرك نمى ‏بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين را با همه وجودش مى ‏بيند، حس مى ‏كند و مرگ كسانى را كه به ذلت‏ها تن داده‏اند تا زنده بمانند، مى ‏بيند. "

و) ساعات آخر شهادت‏

"عصر عاشورا، امام حسين ‏عليه السلام با آن دقت نظافت مى ‏كند، با آن دقت آرايش مى ‏كند، بهترين لباس‏هايش را مى ‏پوشد و بهترين عطرهايش را مى ‏زند، در اوج خون و در اوج مرگ و در اوج نابودىِ همه كسانش و در آستانه رفتن خودش، هر ساعتى كه مى ‏گذشت و شهدا هم بر هم انباشته مى ‏شدند، چهره او گلگون‏تر و برافروخته‏ تر و قلبش بيشتر به تپش مى ‏آمد، كه مى ‏دانست فاصله حضور، اندك است؛ چه «شهادت» حضور نيز هست. "

ز ) مسئوليت ما

"اين كه حسين فرياد مى ‏زند - پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مى ‏بيند و جز دشمن كينه توز و غارتگر در برابرش نمى ‏بيند - فرياد مى ‏زند كه: «آيا كسى هست كه مرا يارى كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرنى؟»؛ مگر نمى ‏داند كه كسى نيست كه او را يارى كند و انتقام گيرد؟ اين «سؤال»، سؤال از تاريخ فرداى بشرى است و اين پرسش، از آينده است و از همه ماست و اين سؤال، انتظار حسين را از عاشقانش بيان مى ‏كند و دعوت شهادت او را به همه كسانى كه براى شهيدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مى ‏نمايد. "

4. حضرت زينب‏ عليها السلام‏

"رسالت پيام از امروز عصر، آغاز مى ‏شود. اين رسالت بر دوش‌هاى ظريف يك زن، «زينب» - زنى كه مردانگى در ركاب او جوانمردى آموخته است و رسالت زينب دشوارتر و سنگين‏تر از رسالت برادرش. آنهايى كه گستاخى آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده ‏اند؛ اما كار آنها كه از آن پس زنده مى ‏مانند، دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پى ‏اش، و صف‌هاى دشمن تا افق در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش. وارد شهر مى ‏شود، از صحنه بر مى ‏گردد. آن باغ‏هاى سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوى گل‌هاى سرخ به مشام مى ‏رسد. وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادى شده است؛ آرام و پيروز، سراپا افتخار؛ بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد مى ‏زند: «سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد، افتخار نبوت، افتخار شهادت...» اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ مى‏ ماند. "