تاريخ نشان
داده است كه ميان شرايط اجتماعي و تكامل انديشه روشنفكران تاثير متقابلي
حكمفرماست. معمولاً يك روشنفكر حساس و صادق در يك محيط غيرانساني احساس خفگي ميكند
و عليه نابرابري و استثمار دست به طغيان ميزند. او با نيروي انديشهاش كه از طريق
سخن گفتن و نوشتن بيان ميشود، عليه سيستم فاسد جامعهاش اعلان «جهاد» ميكند.
واضح است كه اين وظيفه چندان ساده به نظر نميرسد، چرا كه متضمن رويارويي شديد
ميان يك سيستم پرقدرت مادي و يك انديشه به ظاهر ضعيف است. با همه اينها، صحيفة
تاريخ پرصفحة بشريت نمونههاي بسياري را شاهد است كه در اين روياروييها، يك
انديشه تنها، هنگامي كه قادر به بسيج تودهها گردد، همة سدها و موانع را از سر راه
برداشته و بر بزرگترين قدرت مادي نهفته در يك انسان يا يك سيستم نيرومند، فائق مي
آيد. تقريباً همة ملتها داراي يك چنين مردان بانفوذ انديشمندي درميان خود بودهاند. ايران با فرهنگ و تمدّن
غني و باشكوه خود، انديشمنداني به جهان تقديم كرده است كه نه تنها بر ايرانيان،
بلكه بر انديشه بشريت تاثير عميقي بجاي گذاشتهاند. دكتر علي شريعتي يكي از اين
روشنفكران چند بعدي است كه نامش در كنار بزرگاني چون فرانتس فانون، ژان پل سارتر،
ژاك برك، گورويچ، آلبر كامو و لوئي ماسينيون كه بر قلمرو انديشههاي جهانيان حاكم
بودهاند، ثبت است.
دكتر شريعتي اساساً يك متفكر، يك معلم، يك مبلغ، و يك
مبارز بود. او بعنوان محصول پاك و مؤمن عصر و زمان خود، كاشف راه و زندگي جديدي
بود كه تنها به ايران محدود نميشد، و به همين دليل از ديگر متفكراني كه بر افكار
عمومي در ايران تاثير گذاشتند، متمايز بود. شريعتي در اوضاع اجتماعي ـ سياسي معاصر
خود يك شورشگر، يك اصلاحطلب و يك «مجاهد» بحساب ميآمد، اما روحيه مخالفت و سركشي
او از پوچگرايي و نيهيليسم ناشي نميشد، بلكه برعكس شناخت آگاهانه مشكلات واقعي
ايرانيان و بويژه نسل جوان روح شريعتي را برانگيخت. برتر و بالاتر از هرچيز، او
رنج عميقي از بدبختي و سرنوشت مصيبتبار نوع انسان ميكشيد. سرمايههاي او در اين
مسير خوفناك ذهن فعال، ديد و برداشت تشخيصگرايانه، و گنجينه آگاهي و شناختي بود
كه از مكاتب فكري و عملي گوناگون گردآورده بود. شگفتانگيز نيست كه شريعتي با
برخورداري از ان مواهب و استعدادات، در سه صحنة مذهب، جامعهشناسي و سياست به
منظور ارائه سنتزي ميان ارزشهاي سنتي و ارزشهاي جديد، ظاهر شد، و شرافت انساني و
خير اجتماعي را سرلوحة اهداف نهائي خود قرار داد.
براي ارزيابي درست شخصيت و ماهيت انديشههاي شريعتي، بايد
نگاهي به محيط خانوادگي و اجتماعي او كه بدون شك در شكلگيري جريان فكري شريعتي
جوان نقش برجستهاي داشت، بيفكنيم. او اولين نسل دانشمند تبار خود نبود، و تحت
تاثير سنتهاي خانوادهاش، بويژه پدرش محمدتقي شريعتي، قرار گرفت. پدربزرگش «آخوند
حكيم» و عموي پدرش «عادل نيشابوري» از علماء و دانشمندان بسيار برجسته فقه، فلسفه
و ادب بشمار ميآمدند. خانودان او تنها يك ملاي روضهخوان نبودند، بلكه مبارزان و
مجاهداني فعال بودند كه در راه ايمان و وجدان بشري مبارزه كردهاند. پدرش «كانون
نشر حقايق اسلامي» مشهد را بنيان نهاد و از مبتكرين و آغازگران جنبش نوين اسلامي
بحساب ميآيد.

علي شريعتي در سوم آذرماه سال 1312 در مزينان، يك روستاي
سنتي كوچك، كنار كوير، در نزديكي مشهد ديده به جهان گشود. گرچه پدرش نخستين معلم
او بحساب ميآمد، اما او در سيستم آموزشي جديد در دبيرستانهاي ابنيمين و فردوسي
مشهد هم تحصيل نمود، و در اين مراحل زبان عربي و فرانسه را نيز آموخت. علي با
داشتن گرايش تدريس، به دانشسراي تربيت معلم وارد شد و پس از دوسال مدرك مربيگري
گرفت. بدين ترتيب در سن 18 سالگي شغل معلمي را آغاز نمود كه تا پايان عمر عاشق اين
شغل بود. در ادامة تحصيلات آكادميك، در سال 1337 از دانشگاه مشهد با احراز رتبة
ممتاز با مدرك ليسانس ادبيات فارغالتحصيل شد. عطش پايانناپذير او براي كسب دانش
و آگاهي بيشتر هنگامي به اوج خود رسيد كه توانست با استفاده از بورس تحصيلي، از
دانشگاه سوربن پذيرش بگيرد. پنج سال بعدي اقامت او در پاريس شايد سازندهترين و
مهمترين دوران گسترش و تعميق دانش و ديدگاه اجتماعي و فلسفي او بحساب ميآمد.
مطالعه انديشههاي گوناگون فيلسوفان و نويسندگان جديد و علاوه بر اين همكاري شخصياش
با بعضي از آنها باعث شد تا به تفكر بپردازد و انديشههاي جديدي از خود ابداع كند.
در سال 1342، در جامعهشناسي و تاريخ اديان، يعني مهمترين موضوعات مورد علاقهاش
دكتري گرفت. پس از آن او دانش و آگاهي خود را در راه تحليل مشكلات سياسي ـ اجتماعي
مردم و كشورش بكار برد و راه حل جديدي ارائه داد.
علي شريعتي در دوران نوجواني دردها، غمها، رنجها، بدبختيها
و محروميتهاي مستضعفين را احساس كرد و خود نيز آنها را تجربه نمود. محيط اجتماعي
دوران نوجوانياش با بيسوادي، خرافات، فقر، ستم، استبداد، سلطه خارجي و استثمار
آميخته بود. بيتوجهي دولت نسبت به فقر، و ايجاد يك سيستم غيرعادلانه، تاثير عميقي
بر ذهن اثرپذير او بجاي گذاشت و باعث شد نفرت عميقي نسبت به اين سيستم پيدا كند.
علي شريعتي تا دوران جوانياش شاهد اوضاع نابسامان دو
پادشاه سلسله پهلوي بود كه اقداماتشان كشور را به جانب اسارت سوق ميداد و مردم
ايران را از سنتهاي قومي، فرهنگي و ارزشهاي خود بيگانه ميكرد. تا اين زمان، در
نظام رسمي ارباب و رعيتي نسلي پرورش يافته بود كه به نحو عميقي مجذوب غرب و برخي
از ايدئولوژيهاي مسلط آن شده بود. جوانان تحصيلكرده در اثر همين گرايشات تماس خود
را با مذهب قطع كرده بودند.در دهة 30، هنگامي كه شاه و دولت او در ايران برنامة
اصلاحات وسيع را آغاز كردند و عمداً ايرانيان جوان و تحصيلكرده را با پيشنهاد
مشاغل جديد و همكاري با سيستم، به غير مذهبي بودن، تشويق ميكردند، دكتر علي
شريعتي با دانش و آگاهي عميقي كه از گرايشات و انديشههاي جديد داشت، در جهت مخالف
اين جريان گام برداشت و اسلام را محور اصلي موضوع تعاليم خود قرار داد. او از همان
آغاز دوران معلمياش، و نيز در زماني كه هنوز نوجواني بيش نبود، نيروي خود را در
راه تبليغ منطقي، علمي و مترقي اسلام صرف كرد. اين جنبه از زندگي او با تحولاتي
همراه بود كه اولين و نخستين مرحلة آن با دوران دكتر محمّد مصدق همزمان شد كه طي
آن ايرانيان ناسيوناليست و ضدامپرياليست سر برافراشته و كوشش كردند برتري خود را
به اثبات رسانند. علي به همراه پدرش در مشهد، فعالانه در نبرد سياسي عليه نفوذ و
سلطه بيگانه درگير شد. آنها در كانون نشر حقايق اسلامي، تعاليم قرآني را تفسير مينمودند
و عميقاً مورد بحث و بررسي قرار ميدادند. علي شريعتي يكي از معلمان كانون بود و
سخنرانيها و نوشتههايش توجه شديد تودهها و روشنفكران را جذب كرد.
به دنبال سقوط و خلع دكتر مصدق، شريعتي از پيرامون به مركز
مبارزه وارد شد و به شاخه مشهد نهضت مقاومت ملي به رهبري آيتالله سيد محمود
طالقاني، مهندس مهدي بازرگان و استاد يدالله سحابي پيوست. علي شريعتي يكي از
سخنگويان و فعالان آتشين اين نهضتعليه سلطه و استثمار غرب در ايران بود. فعاليتهاي
بيدارگرانهاش باعث دستگيري او در سال 1336 و انتقال فورياش به زندان قزلقلعه در
تهران به مدت هشت ماه شد.
پس از قبول شدن در بورس تحصيلي، علي شريعتي براي مدتي دست
از فعاليتهاي سياسي كشيد و براي ادامه تحصيلات عاليه به فرانسه رفت. او از اين
دوران براي مطالعه جدي و نيز فعاليت علني سياسي در راه احقاق حقوق بشر و آزادي دموكراتيك
در ايران، بهرهبرداري خوبي كرد. وي اندكي پس از رسيدن به پاريس به گروه فعالان
ايراني نظير ابراهم يزدي، ابوالحسن بنيصدر، صادق قطبزاده و مصطفي چمران پيوست و
در سال 1338 سازماني بنام «نهضت آزادي ايران» (بخش خارج از كشور) بنيان گذاشته شد.
حدود دو سال بعد شريعتي دو جبهه تحت نامهاي جبهه ملي ايران در آمريكا و جبهه ملي
ايران در اروپا را تأسيس كرد. در جريان كنگرة جبهه ملي در ويسبادن (جمهوري آلمان
فدرال) در اوت 1962، شريعتي با توجه به قدرت فكري و قلمياش، بعنوان سردبير
روزنامه فارسيزبان جديدالانتشار ايراني در اروپا يعني «ايران آزاد» انتخاب شد.
اولين شماره اين نشريه در 15 نوامبر 1962 منتشر گرديد. اين نشريه ديدگاههاي
روشنفكران ايراني خارج و نيز واقعيتهاي مبارزات مردم ايران را منعكس ميكرد.
در سالهايي كه علي شريعتي در اروپا بود، بقدر كافي رژيم
تهران را تحريك كرده و با خود به ضديت واداشته بود. معمولاً سياستمداري با يك چنين
سابقه فعاليت ضد رژيم هرگز فكر بازگشت به ميهن را آنهم در آن زمان به ذهن خود راه
نميداد. در واقع هيچيك از همكاران او در آن زمان به چنين كاري دست نزدند. اما
دكتر شريعتي فطرت و شهامت ديگري داشت. او يك سياستمدار به تعبير ماكياوليستي آن
نبود. فطرت معلمي او را برانگيخت و معتقد كرد كه در آن موقعيت، ميهن به دانش و
تحصيل موفقيآميز دو دوره دكتري او نياز شديد دارد. بدين ترتيب وي در سال 1343 با
يك سابقه پيشرفته آكادميك، و افق ذهني وسيع، پاريس را به مقصد ايران ترك كرد.
چنين بنظر ميرسيد كه دولت ايران ظاهراً از اين حركت خشنود
شده است، چون از اين فرصت براي جلوگيري از تاثير و نفوذ شريعتي و نيز كنترل مؤثر
فعاليتهاي او استفاده خواهد كرد. به همين خاطر لحظهاي كه دكتر به ايستگاه مرزي
بازرگان در مرز ايران و تركيه رسيد، دستگير شد. اين امر به دستور مستقيم شاه صورت
گرفت. خبر دستگيري او با اعتراض شديدي چه در داخل و چه در خارج ايران مواجه شد و
باعث محبوبيت و اثبات درستي راهش گرديد.
پس از شش ماه حبس، دكتر علي شريعتي آزاد شد و به تهران رفت
تا ماموريت مورد علاقه و سخت خود را براي بيدار كردن تودهها از طريق گنجينه و
ذخيره وسيع دانش تئوريك و عملياش آغاز كند. اما دولت نيز به همين نحو مصمم بود
نگذارد او زمينة بازي براي ايجاد پايگاه در پايتخت بدست آورد. و عليرغم برخورداري
از يك سابقة عالي آكادميك و تجربة وسيع، و با توجه به وجود مشاغل وسيع در زمينة
تدريس و تحقيق، باز هم نتوانست هيچگونه شغلي در تهران بدست آورد. شريعتي كه با
موانع و محروميتهاي شديدي در تهران مواجه شده بود، راهي شهر بومياش مشهد شد، اما
حتي آنجا هم محدوديتها و قيد و بندهاي زيادي آشكار بود. بهرحال با مشقت بسيار توانست
در «طرق» در نزديكي مشهد، يك شغل معلمي بدست آورد.
به تدريج دكتر شريعتي توانست ساعات اندكي از تدريس در
كلاسهاي دانشگاه مشهد را به دست آورد. اما موفقيتهايش در همين ساعات كم، با حضور
انبوه دانشجويان، و نيز دعوتهائي كه براي سخنراني از دانشگاههاي مختلف برايش ميرسيد،
آشكار گرديد. بهرحال محبوبيت عظيمش بدليل پيامي كه به همراه خود آورده بود، از نظر
رژيم قابل تحمل نبود و دانشگاه او را در سال 1349 هنگامي كه تنها 37 سال داشت،
بازنشسته كرد.
اين رفتار خشونتآميز روحيه او را افسرده نكرد. بلكه برعكس
عزم راسخ او را براي بالابردن روحيه و وجدان تودهها جزم كرد. بدينخاطر به تهران
نقل مكان كرد، و از اين به بعد، حتي بيشتر از گذشته، به تعبير مجدد و تبليغ اسلام
پرداخت. او ماموريت خود را با دلگرمي تمام با همكاري در حسينيه ارشاد آغاز نمود. و
بدين ترتيب بود ه سلسله سخنرانيهاي آزاد خود را پيرامون اسلامشناسي، جامعهشناسي
و تاريخ اديان شروع نمود. جسارت او باعث شد كه برخلاف ساير حسينيهها و مساجد،
روزانه هزاران دانشجو، كارگر و زنخانهدار براي استماع سخنان او به آنجا بيايند.
همزمان با اين سخنرانيها، كتابها و جزواتي درمورد موضوعات اجتماعي و مذهبي، او وي
نشر و توزيع ميگرديد. تعداد كلي سخنرانيهاي منتشر شدهاش به بيش از 200 ميرسد،
كه در نوع خود بينظير است. در كشوري كه هيچ كتابي جز قرآن تيراژش به 5000 نميرسيد،
كتابهاي شريعتي در 100000 نسخه به چاپ ميرسيد و اين بدون شرح بود!
بزرگترين اعتراضي كه از جانب دولت به شريعتي وارد ميشد،
اين بود كه او به نسل جوان ايران جهتي تازه ميداد و آگاهي اسلامي را در آنهايي كه
از مفهوم تمدن بزرگ موردنظر «شاهنشاه آريامهر» سرخورده شده بودند، زنده ميكرد.
شاه چگونه ميتوانست چنين مردي را تحمل كند؟ ساواك وارد عمل شد و بر تحولات جديد
نظارت دقيق كرد. بدينترتيب در يك هجوم ناگهاني در سال 1351، حسينيه ارشاد مورد
حمله قرار گرفت و بسته شد، اما به كمك دوستان، شريعتي توانست بگريزد و مخفي شود.
ساواك كه از يافتن او عاجز مانده بود، پدرش را دستگير نمود. اين عمل باعث رنجش و
نگراني دكتر گرديد، و او در عوضِ آزادي پدرش، خود را تسليم نمود، اما تقاضاي او رد
شد و پدر و پسر هردو محبوس گرديدند. بهرحال چندي بعد پدرش آزاد شد، اما علي شريعتي
براي 18 ماه در زندان باقي ماند، و اعتراضات به وشع او در ايران و خارج مورد توجه
قرار نگرفت. بيشترين فشار براي آزادي او از سوي روشنفكران برجستة فرانسوي و
الجزايري بر رژيم ايران وارد آمد. تا آنجا كه حواري بومدين رئيسجمهور الجزاير كه
خود يكي از دوستان و تحسينكنندگان شريعتي بود، در جريان كنفرانس مارس 1375 اوپك
در الجزاير دربارة دكتر شريعتي با شاه صحبت نمود و او را به آزاد نمودن دكتر ترغيب
نمود. شريعتي به ظاهر آزاد شد، اما شديداً تحت كنترل بود. بزرگترين و مرگآورترين
مجازاتها براي او، كه همان جلوگيري از نوشتن و ايراد سخنراني بود، در اين سالها
به او وارد شد.
شريعتي در جريان بازداشت آخر در معرض شكنجه قرار گرفت. سعي
ميكردند كه او را وادارند از رژيم حمايت كند، او با شدت و قدرت هرچه تمامتر از
اين كار خودداري ميورزيد و ميگفت:«اگر همچون عينالقضات شمعآجينم كنند، حسرت يك
آخ! را بردلشان خواهم گذاشت». ساواك كه نتوانست بر او پيروز شود، براي بيآبرو
كردن او يك طرح شيطاني ريخت. يك سري از نوشتههاي او ا در روزنامه كيهان منتشر
نمود تا چنين وانمود نمايد كه شريعتي با شاه و رژيم او از در همكاري در آمده است.
اما حتي سر تودهها را نيز نتوانستند شيره بمالند!
نوشتههاي شريعتي ممنوعالانتشار شد و خود او كاملاً از
حقوق سياسي و اجتماعي محروم گرديد. بدينترتيب او كه در محيطي خفقانآور بسر ميبرد،
به سنت صحيح اسلامي و به سبك پيامبر به فكر هجرت افتاد. اما دكتر براي خروج از
كشور بصورت آبرومندانهاي سرِ ساواك را شيره ماليد. ساواك در پروندههاي خود، او
را بنام «شريعتي» ميشناخت، اما نام فاميل او در شناسنامه، «مزيناني» بود. او
پاسپورتي با نام «علي مزيناني» گرفت. شريعتي پس از گرفتن گذرنامه و اجازة خروج،
براي ديدن خانوادهاش از تهران به مشهد رفت، اما نقشة خود را آنقدر مخفي نگهداشت،
كه حتي پدرش هم از آن مطلع نشد. به هرحال او با احتياط فراوان در 26 ارديبهشت ماه
1356، تهران را به مقصد بروكسل ترك نمود. نقشه اين بود كه همسر (پوران شريعت رضوي)
و سه دخترش (سوسن، سارا و مونا) چند روز بعد در لندن به او بپيوندند، بعد از آن
قرار بود تمامي اعضاي خانواده به آمريكا نزد پسرشان (احسان، كه در آن زمان در
آمريكا مشغول تحصيل بود) بروند.
به احتمال زياد، دكتر شريعتي هنگام ترك ايران به اين مشكوك
شد كه كسي او را تعقيب ميكند، به همين خاطر، هنگام فرود هواپيما در فرودگاه آتن،
از آن پياده شد و پس از يك توقف 24 ساعته با يك پرواز ديگر عازم بروكسل گرديد. پس
از دو روز اقامت در آنجا به لندن رفت تا از همسر و بچههايش استقبال كند. اما چون
ورود آنها براي چند هفته به تعويق افتاد، به پاريس نقل مكان كرد. بر طبق تازهترين
نقشه قرار بود خانوادهاش در 28 خرداد تهران را ترك كنند. بدين خاطر براي ديدن
آنها به لندن رفت. در طي تمامي اين مدت، دكتر چند بياحتياطي نمود، براي مثال ميتوان
از توقف كوتاه او در بروكسل، رفتن به پاريس، آخرين مبادلة پيام با خانوادهاش
اشاره نمود. اما شايد، آخرين اشتباه سرنوشتسازش هنگامي بود كه شخصاً به فرودگاه
لندن رفت تا از خانوادهاش استقبال كند. هيچكس نميتواند به درستي بگويد كه در آن
هنگام كه دو دخترش (سوسن و سارا) به او گفتند كه به مادر و خواهر كوچكشان اجازه
خروج ندادند، دكتر چه حالي داشته است.
پدر و دو دختر به آپارتمانشان در ساتهمتون رفتند. آن شب
پدر تا ساعت 3 بامداد با دخترانش صحبت كرد. بعد از آن به اتاقش رفت. صبح روز بعد،
29 خرداد ماه 1356، جسد او را كه به وضع اسرارآميز و مشكوكي در گوشة اتاق افتاده
بود، پيدا كردند. هيچكس نگفته است كه اين مرگ طبيعي بوده، و در عينحال هيچكس
مدركي مبني بر كشته شدن دكتر ارائه نداده است. اما مخالفان رژيم شاه به اتفاق آراء
معتقد بودند كه عوامل و مأموران ساواك، دكتر علي شريعتي را از ميان برداشتهاند.
اما آنها كه او را ميشناختند و ميشناسند، و آنها كه تعريف درست شهادت را ميدانند،
همگي بر اين امر صحه ميگذارند، كه او «شهيدِ شاهد» است.
با مرور كلي تمامي اين حوادث، دكتر علي شريعتي را ميتوان
انساني صادق و مخلص دانست، كه عليه يك سيستم مكار، بيرحم و حيوان صفت وارد مبارزه
شد. او از صميم قلب معتقد بود كه هرگز هيچ جرمي عليه بشريت انجام نداده و بنابراين
از مرگ نميترسد. شايد همين مسأله موجب سهلانگاريهاي او در رابطه با امنيت خودش ميشد.
حتي پس از مرگ شريعتي، بين طرفداران او و شاه يك مبارزه
شديد درگرفت. دولت شاه براي ريشهكن كردن خاطره شريعتي به يك تلاش اهريمني به
منظور تبليغ در مورد او پس از مرگش دست زد. طرفداران و پيروان مكتب شريعتي به اين
توطئه شريرانه پي بردند و تصميم گرفتند يك مبارزه موفقتآميز براي به شكست كشاندن
طرحهاي شيطاني دولت آغاز كنند. هنگامي كه خبر مرگ ناگهاني دكتر شريعتي به ايران
رسيد، مأموران ساواك تلاش كردند چنين وانمود سازند كه او براي معالجه بيماري قلبياش
ايران را ترك كرده است، و در آنجا به دليل سكتة قلبي فوت نموده است! و از همسرش،
دكتر شريعترضوي خواستند تا اجازه دهد جنازة شوهرش را به ايران بازگردانند و بطور
رسمي و با هزينة دولت او را طبق وصيتش در بارگاه امام رضا (ع) به خاك بسپارند. اما
همگان ميدانستند كه اين اشكهايي كه از دولتمردان در فراق شريعتي ميريزد، تنها چند
قطره اشك تمساح است و تمامي اين اقدامات با انگيزهاي شوم صورت ميگيرند.
در همين زمان شاخة خارج از كشور نهضت آزادي ايران و شاخههاي
جبهه ملي ايران در اروپا و آمريكا پيامهايي به نخستوزير انگلستان و سازمان عفو
بينالملل مخابره كردند و از دولت انگلستان خواستند تا جنازة دكتر را به دولت
ايران تحويل ندهند. در ضمن، احسان شريعتي، كه در آمريكا به تحصيل مشغول بود، بطور
تلگرافي يك وكيل انگليسي گرفت و از او خواست تا جلوي تحويل جنازة پدرش را به
مقامات ايراني بگيرد. سپس خودش در 3 تير به انگليس پرواز نمود و جنازة پدرش را
تحويل گرفت. روز بعد مراسم تشيع جنازه با شكوه وصفنشدني و با حضور انديشمندان
برجسته جهان در يكي از مساجد لندن برپا شد، و در 5 تير تابوت به دمشق فرستاده شد.
هواپيماي حامل جسد دكتر علي شريعتي، 5 صبح روز بعد در دمشق مورد استقبال امام موسي
صدر، انديشمندان جهان اسلام، دوستان متعهد، دانشجويان و تحسينكنندگان دكتر قرار
گرفت. تابوت را مستقيماً به آرامگاه مقدس حضرت زينب (ع)، كه شريعتي او مادرش فاطمه
را بزرگترين زنان تاريخ اسلام ميدانست، بردند. و بدين ترتيب دكتر علي شريعتي در
گوشة حرم زبان گوياي نهضت عاشورا، در حومة دمشق بخاك سپرده شد.
حتي تشيع جنازه دكتر شريعتي نيز پر از درس بوده است.
مبارزه براي تشيع جنازة او، در وهلة اول، نشانة شكست نقشهها و طرحهاي دولت ايران
بود. عكسالعمل بينالمللي در قبال مرگ اسرارآميز شريعتي، و مقاومت موفقيتآميز
نهضت آزادي ايران و ديگران در مقابل تلاش ايران براي تبليغ درمورد شريعتي، پس از
مرگ وي، در عمل نشانة نفوذ و تاثير شريعتي بود. بدينترتيب، بار ديگر اثبات شد كه
ميتوان از طريق بسيج سازماندهي شدة جمعي افكار عمومي در راه يك هدف مشترك، اقتدار
رژيم را درهم شكست.
با بررسي زندگي و فعاليتهاي دكتر علي شريعتي، انسان بطور
طبيعي ترغيب ميشود كه انديشههاي او را نيز كه پاسخي به ايدئولوژيهاي رايج رقيب
بودند، مورد بررسي قرار دهد. البته انديشههاي دكتر فراتر از آن بودند كه بتوان در
يك مقاله به آن پرداخت، به همين جهت من در اينجا بصورت اشارهوار به برخي از آنها
اشاره مينمايم و خوانندگان عزيز ميتوانند براي مطالعة بيشتر به مقالات متعددي كه
موجود ميباشد، رجوع كنند.
يكي از موفقيتهاي بزرگ دكتر شريعتي در زمينة تاثيرگذاري بر
جوانان بود. شريعتي با روش ايمانبرانگيز، منطقي، علمي و مترقي خود نفوذ فوقالعادهاي
روي جوانان تحصيلكرده ايران بجاي گذاشت و آنها را از ستايش كوركورانه غرب و بيتفاوتي
يا خصومت نسبت به مذهب بازداشت. او با يك برداشت اسلامي بسياري از مكاتب فكري،
فلسفي، الهي و اجتماعي را مورد مطالعه قرار داد. از اعماق اقيانوس عرفان شرق
سربرآورد و بر مرتفعات بلند و دشوار علوم اجتماعي جديد غرب بالا رفت و با وجود اين
خود را نباخت و مغلوب نشد، و با تمام تجاربي كه در اين سير بدست آورده بود، به
پايگاه اوليه و بومي خود بازگشت. دكتر شريعتي نه يك متعصب مرتجع بود كه بدون آگاهي
از موضوعات و مسائل جديد با آنها سر به مخالفت بردارد و نه به اصطلاح از روشنفكران
غربزده بود كه به تقليد از غرب برميخيزند و پايگاه و هويت خود را از دست ميدهند.
او كه از شرايط و اوضاع و احوال و نيز نيروهاي فعال زمان خود كاملاً آگاه بود،
رسالت روشنگري تودهها و آشناكردن آنها با تاريخ و ارزشهاي باشكوه خود را آغاز
كرد.
شريعتي روشنفكري بود كه در راه وسط گام برميداشت، و در
عرصة ايدئولوژيك از «راست» و «چپ» بطور يكسان انتقاد ميكرد. اگر او از يك طرف
ايرانيان از خودبيگانه را به باد حمله ميگرفت، از طرف ديگر با همان شدّت با
بنيادگرايان مذهبي افراطي كه مخالف هر فكر مترقي بودند، و از مذهب براي كسب قدرت و
كنترل مردم بهرهبرداري ميكردند، مخالفت ميورزيد.
مفهوم منحصر بفردي كه شريعتي به تشريح آن پرداخت، مسألة
«آزادگي» بود. و البته «آزادگي» مفهومي متمايز از «آزادي» است. دكتر شريعتي در
چهارچوب اين مفهوم، از خودسازي انقلابي انسان طرفداري ميكرد. او رابطة ميان شكل و
محتوي در آگاهي تودهها را درست مثل رابطة ميان «واقعيت» و «حقيقت» ميدانست.
مبارزه فرد براي آزادي اجتماعي از برداشت او از «حقيقت نهايي» ناشي ميشود كه در
قلب جهان وجود دارد و در هر فرد انساني نهفته است. اما بايد اين را كشف كرد و به
بارور كردن آن پرداخت.
شريعتي در جهاني كه به گفتة خود او «زر» و «زور» و «تزوير»
در آن حاكم بود، يك انسان استثنائي، يك «مرد خدا» و نيز «مدافع حقوق مردم» در
زمينههاي اجتماعي و سياسي بشمار ميرفت. اگر ما سه بعد آگاهي يعني تفكّر صحيح،
شناخت واقعي و عقيده خالص را اساس انقلاب اجتماعي بدانيم، آنوقت پي ميبريم كه نقش
دكتر علي شريعتي در انقلاب اجتماعي ايران، يك نقش برجسته بود. دكتر با ويكتورهوگو
هم عقيده بود كه ميگفت:«زماني كه مردم به واقعيتها و تضادهاي اجتماعي آگاه
گردند، بيدار شده و مسئوليتها و تعهّدات انساني خود را درك خواهند كرد. بدين
ترتيب، هيچكس قادر نيست آنها را از مبارزة قانوني و انقلابيشان بازدارد.» بعلاوه
او عميقاً اعتقاد داشت كه در مقابل چنين تودة آگاهي، نيازي به فرد يا گروه نيست تا
خود را بعنوان رهبر تحميل كند و آنها را به عمل برانگيزاند. بلكه بجاي آن خود مردم
بسيج شده و دست به انقلاب خواهند زد.
دكتر شريعتي در چند زمينه گوناگون به گذشته مينگرد و آنرا
ميستايد. او با توجه به مصيبتها و بدبختيهاي انسان تحت ستم كنوني از گذشته
باشكوه ياد ميكند تا براي حال الهامبخش و عامل هماهنگي و اتحاد باشد. او به هر
سيستمي ـ چه مذهبي، اجتماعي يا سياسي ـ كه انسان را استثمار ميكند و بر او ستم
روا ميدارد، شديداً انتقاد ميكند. در اين رابطه، او بر انسانيت و بشردوستي تاكيد
ميورزد.
دكتر شريعتي قهرمان سركوبشدگان و فقرا، و در همان حال،
منتقد سرسخت قدرتمندان، ثروتمندان و سيستم سرمايهداري بود. او اين اصل را پذيرفته
بود كه:«تاريخ، تضاد ميان منافع طبقاتي است، و ميان «مغضوبين زمين» و طبقات سرمايهدار
و مالك يك رويارويي هميشگي وجود داشته است. او يك بعد جامعهشناسي جالب به تجمع
ثروت بويژه در محيط ايران افزود. به گفتة او:«آدم وقتي فقير ميشود، خوبيهايش هم
حقير ميشوند، اما كسي كه زر دارد يا زور دارد، عيبهايش هم هنر ديده ميشوند و
چرندياتش هم حرف حسابي بحساب ميآيند.»
بطوركلّي تمام تحليلهاي فلسفي، تاريخي و جامعهشناختي
شريعتي يك جهتگيري مذهبي داشت كه بعد اسلامي آن از همه برجستهتر بود. او يك روش
سيستماتيك براي شناخت و فهم اسلام تجويز ميكرد. به گفتة او «تفكر صحيح اساس شناخت
حقيقي است، و شناخت حقيقي عقيده و ايمان استوار را به بار ميآورد.» به عقيدة او
اين سه اصل باعث ايجاد آگاهي در انسان ميشوند. دكتر شريعتي معتقد بود كه ايمان
ظاهري و صوري به خرافه و جزميت منجر ميشود. اين نوع تحليل يك امر غيرمعمول بود.
او با توجه به آيات قرآن، ميگفت كه اسلام يك دين جديد نيست، بلكه بخشي جدانشدني
از يك حركت بزرگ است كه در طول كل تاريخ بشري جريان داشته است. او اسلام را به
ديگر نهضتهاي طول تاريخ كه براي رهايي انسان و بهبود زندگي مردم بوجود آمدند،
نسبت ميداد. بدين ترتيب او اسلام را با اصالت بشر (اومانيسم) مترادف ميدانست.
دكتر واقعيات را بررسي ميكرد و از افكار انتزاعي و
اصطلاحات بيمعني اجتناب ميورزيد. او با اومانيسم خاص خود نظريات بسيار تند و
راديكالي دربارة روحانيت، مسجد و حتي تشيع ارائه ميدهد. او صريحاً ميگويد كه در
دوران خلافت اموي، ماهيت روحانيت تغيير پيدا كرد زيرا آنها خود را به طبقة حاكم
وابسته نمودند. بدين وسيله، در جريان زمان، روحية واقعي اسلام را از بين بردند و
جهت آنرا تغيير دادند. آنها به فرمان قدرت مادي اين جهان، روحية واقعي اسلام و
عقيده را از بين بردند. وي در رابطه با مسجد معتقد بود كه اين مكان در اصل محل
تحقق روحيه تساويطلبانه مادي و معنوي اسلام به شمار ميرفت. مسجد سمبل جوابگوئي
به مسائل و مشكلات بود. اما، شريعتي معتقد است كه با ايجاد تحريفات متعدد در
ايمان، مسجد نيز با ساخت قدرت غيرعادلانه از در همكاري درآمد. او در اينباره ميگويد:«...به
مسجد بروم؟ بين مساجد و معابد چه تفاوتي وجود دارد؟...ديدم آنهايي كه ما را به
نماز ميخوانند، ما را به وحدت ميخوانند، چهرههاي مقدسي هستند كه بنام خلافت،
بنام امام، بنام ادامه سنتهاي پيامبر، ما را به بردگي ميبرند و قتلعام ميكنند...».
تعبير شريعتي از تشيع بطور مسلم در ادبيات شيعه بينظير
است. در تحليل مفصل او، ميان تشيع اوليهاي كه در دوران امام علي(ع) و صحابهاش
تكامل يافت و تشيع تحريف شده توسط صفويان در ايران، تفاوت و تمايز عمدهاي وجود
دارد. درحاليكه تشيع صفوي از طريق فشار و زور تحميل شد، تشيع علوي برپاية شناخت و
عدالت بود. تشيع صفوي تنها به خليفه اشاره داشت و نه به نهاد خلافت، به گذشته تملك
داشت، نه به حال، به درد زندگي بعد از مرگ ميخورد، و نه دوران حيات انسان. هدف
تشيع علوي، رهائي شيعيان از چنگال بيعدالتي، حكومتهاي زور، و حكام و رهبران جاهل
بود. تشيع صفوي نه تنها شيعه را به مذهب تشريفات و شعاير تبديل كرد، بلكه اصول
امامت را نيز تحريف نمود و اصول عمده و اساسي مسئوليت و تعهد در قبال مستضعفين و
فقرا را انكار نمود.
دكتر علي شريعتي را در رابطه با انقلاب ايران، بايد بخاطر
انديشههاي اجتماعي ـ سياسي و مذهبياش، معلم انقلاب دانست. سخنرانيها و نوشتههاي
او پيام بيدارگرايانة سيّد جمال الدّين اسد آبادي و متفكران اسلامي نظير او را
زنده ميكرد. هدف دوگانة شريعتي اين بود كه از يك طرف اصول اساسي اسلام را به
آنهايي كه درگير مبارزه سياسي بودند بشناساند، و از طرف ديگر نسل جوان را عليه
ايدئولوژيها و فرهنگهاي بيگانه و وارداتي بسيج نمايد. دكتر شريعتي در اوج خفقان،
معتقد بود كه «مكتب اسلام» تنها عنصر رهاييبخش مسلمانان است، و اسلام و قرآن را
بايد با تفسير مجدد از خرافات و تحريفات تاريخي پاك نمود، و به منظور رويارويي با
امپرياليسم و ديكتاتوري به «وجدان مذهبي» مردم تكيه كرد.
متاسفانه امروزه يك بحث بيحاصل دربارة معاني، روح و جهتگيري
دقيق انديشهها و تعاليم او درگرفته است. برخي از روحانيون از او بعنوان يك متفكر
مسلمان، يك فرد رنجديده، يك شخص با حسننيت و فداكار ياد ميكنند. با وجود اين ميگويند
كه علي شريعتي نه پيامبر بود و نه معصوم، نه مجتهد بود و نه مفتي. نوشتههاي او از
منبع وحي الهي سرچشمه نميگرفت، حتي خودش نيز چنين ادعايي نداشت. ميگفتند كه درك
او از فقه، تفسير، فلسفه و بويژه فلسفه اسلامي كامل نبود. استفاده او از مفاهيم و
اصطلاحات مكاتب فكري ديگر و تلاش براي تعبير مجدد آنها باعث بوجود آمدن تناقض ميشد.
گروه ديگري از ايرانيان سياسي فعال كه برتري اسلام را ميپذيرند،
اما سلطة روحانيون را در زمينههاي مادي رد ميكنند، انديشههاي شريعتي را امري
ضروري براي تفسير مجدد اسلام، مسئوليتپذيري فرد، اعادة ايمان، رهايي انسان از
دگماتيسم و فاناتيسم، آزادي و ايمان به غرايز مذهبي مردم بحساب ميآورند. اين بحث
و مجادلة تلخ و اسفانگيز از كتابهائي كه توسط طرفين نگاشته ميشود بخوبي آشكار
است.
شريعتي خود به خطاپذيرياش آگاه بود و در بسياري موارد به
آن اشاره داشت. براي مثال ميگويد:«من نميگويم كه هيچ عيب و نقصي در نوشتههاي من
نيست، هست. چرا به من كمك نميكنيد كه به رفع آنها بپردازم؟» اما به نظر ميرسد كه
اين مجادلات بيشتر جنبة سياسي دارند. ولي هر دو گروه مذهبي و غير روحاني به دكتر
شريعتي بعنوان يك طرفدار وفادار و فداكار فرهنگ اسلامي احترام ميگذارند، و اين
خود شاهد خوبي بر نفوذ فوقالعاده و عظيم انديشههاي او بر تودههاي ايراني و
بويژه جوانان تحصيلكرده است. علاوه بر اين، مسأله قابل توجه در اين است كه دكتر
شريعتي تنها متفكر ايراني و معلم قبل از انقلاب است كه نوشتههايش تا امروز هم
مشتاقانه خوانده ميشوند. او بدون شك پيشتاز و طلايهدار يك مكتب فكري همگون و
مترقي است. هرگونه تلاش براي بهرهبرداري از شريعتي در راه اهداف خاص سياسي و
برداشتهاي خاص از جريان فكري او نه تنها تحريف انديشههاي او در كل به حساب ميآيد
بلكه روح و روان او را آزرده ساخته و بيعدالتي و بيانصافي بزرگي نسبت به اوست، و
بهمين ترتيب منصفانه نيست كه دكتر شريعتي را بخاطر عيب و نقصهايش تخطئه كنيم، چه
برسد به اينكه بگوئيم او اگر زنده بود پا در جاي پاي اين گروه يا آن گروه ميگذاشت.
بهرحال آنچه در سالهاي نخستين انقلاب رخ داده است بسيار
دلگيركننده است. همزمان با گسترش شكاف بين گروههاي مختلف بر سر سيستم سياسي ـ
اجتماعي جديد ايران و تشديد برخوردهاي آنان، عدهاي دكتر شريعتي را نه تنها استاد
انقلاب خودشان بلكه بعنوان وزنة سنگين مقابل آيتالله خميني معرفي ميكنند، كه اين
حركت تاكتيكي پاسخ سريع و فوري روحانيوني را برانگيخته است كه آيتالله خميني را
تنها رهبر انقلاب ميدانند. كه در اين مبارزه به نظر ميرسد كه دكتر شريعتي هم
قرباني شده است، بگونهاي كه امروز آثارش زير تيغ برّان سانسور قرار گرفته است، و
با اينكه حكومت ايران براي بزرگداشت اساتيدي چون استاد مطهري، مراسمهاي متععدي در
طي روزهاي مختلف برپا ميكند، اما دكتر شريعتي مورد اجحاف قرار ميگيرد.
زندگي دكتر علي شريعتي ناگهان در آغاز شكوفائي جسمي و
فكريش و در بطن دوران طبيعي بارور شدن و پختگي بيشتر، به پايان رسيد. ايمان،
صداقت، فداكاري و استقلال او، غير قابل ترديد بوده و هست. بدرستي كه شريعتي يك
معلم جاودانه و فناناپذير بود. مادامي كه فرقهگرايي و جزميت وجود داشته باشد،
آزادي فكري ناديده گرفته شود، از ايدئولوژيها براي انگيزههاي قدرتطلبانه بهرهبرداري
گردد و مذهب وسيلة كسب مشروعيت سياسي و پوشاندن ديكتاتوري شود، شريعتي در صحنه
حاضر خواهد بود و انديشههاي فناناپذيرش در ايران نفوذ خواهد داشت .